وقتی یک دغدغه معمولی کل دنیایمان را اشغال می‌کند

نمی‌دانم دنیای شما هم گاهی پر می‌شود از یک دغدغه، از یک غم، از یک غصه و نگرانی یا نه. در چنین مواقعی یک دغدغه معمولی به ظاهر بزرگ همچون دیوار بزرگ بتنی ساخته‌شده از غم و غصه در مقابلمان قرار می‌گیرد و مانع از دیدن زیبایی‌های دنیا می‌شود. آن وقت است که هیچ چیز دیگری جز آن دیوار سیاه و خاک گرفته را نمی‌توانیم ببینیم. هیچ دل‌خوشی، حتی هیچ ناراحتی و اتفاق دیگری را.

تصور می‌کنم دنیای ما به اندازه اتاقی سه در چهار با فضایی خالی و محدود در درون ذهنمان باشد. فضایی که هر دغدغه و هر دل‌خوشی و هر ناراحتی‌ای همچون بادکنکی در آن باد می‌شود و بخشی از آن را پر می‌کند و این ما هستیم که باد درون این بادکنک‌ها را کم و زیاد می‌کنیم. اینکه چه سهمی از فضای این اتاق را به آن بادکنک تیره و غم گرفته اختصاص دهیم و چه فضایی را به دیگر بادکنک‌های خوش‌رنگ و زیبا.

هر چه بیشتر به موضوعی فکر کنیم، بادکنک مربوط به آن موضوع بزرگ‌تر می‌شود. و گاهی آن‌قدر این بادکنک را باد می‌کنیم که دیگر فضایی برای هیچ فکر و موضوع دیگری باقی نمی‌ماند. انگار کل دنیای ما را سیاهی و غم و ناامیدی فرامی‌گیرد.

در چنین مواقعی آدمی احساس می‌کند هوا در حال تمام شدن است. دنیا در حال رسیدن به انتهای خودش است. نفس به‌سختی بالا می‌آید. چشم‌ها جایی را نمی‌بینند. ذهن مسموم می‌شود. افکار فلج می‌شوند. کارکرد همه اعصاب مختل شده و چاره‌ای نمی‌ماند جز فریاد، جز قطع امید، جز اعتراف به شکست و ناکامی. انگار که همه راه‌ها به بن بست رسیده باشند.

غافل از اینکه کمی آن سوتر زندگی در جریان است. طبیعت همچنان پر از سبزه و گل‌های رنگارنگ و زیباست، درختان همچنان زنده هستند و شکوفه می‌دهند، پرندگان برای همدیگر آواز می‌خوانند، آسمان همچنان آبی‌ست، دریاها همچنان مواج و جنگل‌ها همچنان سرسبز. انسان‌ها در پی زندگی خویشتن‌اند و در تلاش برای رسیدن به شادی و خوشحالی بیشتر. طبیعت کار خودش را می‌کند و پر و خالی شدن‌های فضای ذهن ما تأثیری در روند روزگار و گذار طبیعت ندارد.

کافی‌ست حواسمان به این فضای تهی و بادکنک‌هایی که در حال باد شدن هستند، باشد. کافی ست افکارمان را مدیریت کنیم و دنیای خودمان را با یک دغدغه و یک دل نگرانی پر نکنیم.

ای کاش بتوانیم مهارت مدیریت این فضای خالی را به دست آوریم که به نظرم این مهارت مهم‌ترین مهارت ما در زندگی و ساختن روزهای آن باشد. به نظرم بزرگ‌ترین عامل به وجود آورنده تفاوت در سرنوشت آدم‌ها همین مدیریت فضای چهارگوشه خالی ذهن باشد. همواره تلاش می‌کنم که این مهارت را به بهترین شکل ممکن یاد بگیرم.

 

پیشنهاد می‌کنم بعد از این یادداشت و در ادامه، نوشتارهای زیر را مطالعه کنید:

دو دشمن سعادت انسان

اگر فرزندی داشتید، ترجیح می‌دادید چه شغلی را انتخاب کند؟

دردناکترین و گزنده‌ترین احساسات ما انسانها

این مطالب رو هم پیشنهاد می‌کنیم ببینید

5 دیدگاه

  1. سلام
    وقتتون بخیر

    “همواره تلاش می‌کنم که این مهارت را به بهترین شکل ممکن یاد بگیرم.”
    لطفا در صورت امکان در این مورد بیشتر و مفصل تر بنویسید. از تجربیات خودتون و منابع یادگیری این مهارت بنویسد.

    به نظرم مهارت و توانایی مدیریت فکر نقش و تاثیر خیلی مهمی در سلامت روانی آدم داره…
    مسئله اینه که این افکارِ افسار گسیخته که بار احساسی قوی هم دارند رو چگونه مدیریت کنیم؟

    در مورد “این ما هستیم که باد درون این بادکنک‌ها را کم و زیاد می‌کنیم.” خودمون که آگاهانه نمیخواییم بادکنک تیره رو پر کنیم. پس چی میشه که اونقدر بادکنک تیره رو پر می کنیم… به حدی که اون بادکنک میترکه و دیوارهای بتنی خرد میشه و آوارش استخوان های آدمو هم خرد میکنه…

    بعضی اوقات هم که آدم با آگاهی می تونه افکارش رو کنترل کنه و اجازه نده بر حسِ خوب آدم غلبه کنه، و تقریبا افکار و احساس رو مدیریت کنه.
    ولی یکدفعه یک موج سنگینِ احساسی همونطور که یک قلعه شنی توی ساحل رو نابود میکنه، همه تلاش آدم برای مدیریت فکر و احساس رو ویران میکنه… و نقطه سر خط…

    یک زمانی تسلط زیادی در مدیریت افکار و احساس داشتم، اما متاسفانه اخیرا در این مهارت و توانایی ضعیف تر شده ام و افسار آن از دستم در رفته…
    الان یاد ماشین رفتار در نظریه ویلیام گلاسر افتادم. مطلب مرتبط با این در متمم: https://bit.ly/2pJSfFa
    ولی الان احساس میکنم در کنترل “فکر” و “عمل” همون دو چرخ جلوی ماشین رفتار ضعیفم.
    در واقع برداشت خودم اینه که اگه بخوام مهارت کنترل افکارم رو تقویت کنم، باید روی دو چرخ جلوی ماشین رفتار تمرکز کنم.
    از طرف دیگه، هر چقدر هم خودم برای کنترل این دو موفق باشم، عوامل بیرونی هم تاثیر زیادی بر این دو دارند. در واقع، عدم موفقیت من در کنترل افکار، بیشتر ناشی از تاثیرات عوامل بیرونی هست که دست خودم نیست.

    به نظر شما این عوامل بیرونی رو چطور کنترل کنیم؟ که بر فکر و عمل ما تاثیر سنگینی نگذارند، که در نهایت افسار افکار و احساسات از دستمان در برود…
    خیلی تلاش می کنم که کنترل کنم، اما ظاهرا تمرکز کردن روی این موضوع برام مثل گرفتن ماهی با دست شده. هر چقدر میخام اونو بیشتر حفظش کنم و محکم تر بگیرمش، بیشتر از دستم در میره…

    یک آفت این مهارت مدیریت افکار شرطی شدن های منفی هست. متاسفانه به بعضی چیزهای خیلی کوچک و جزئی شرطی شده ام. که شاید در ظاهر هیچ اهمیتی ندارند. اما همین چیزهای کوچک و کم اهمیت بدون اینکه بدانم، یکدفعه کل تلاشم برای مدیریت افکار و احساس را بر باد می دهد. مثل جرقه ای که بر روی مشتی پنبه بیفتد… و game over میشم…

    تا بحال در زمینه مدیریت افکار مطالعه جدی و متمرکزی نداشته ام (البته اخیرا به خاطر نیاز شدیدی که دارم، مطالعه تحقیق در این مورد را شروع کرده ام، اما نامنظم…). شما چه راهکارهایی رو برای مدیریت افکار پیشنهاد می کنید؟
    و چه منابعی میتونه کمک کنه که بر این موضوع تسلط بیشتری پیدا کنیم؟
    پیشاپیش از این که برای خوندن این حرفام وقت گذاشتید ممنونم.
    (گاهی اوقات آدم فقط چند خط میخاد بنویسه، ولی کلمه کلمه میاره…)

    ———
    در کل ممنونم از مطالب خوب و کاربردی که می نویسد.
    همیشه فرصت نمیشه تشکر کنم. گفتم الان اینجا خیلی نوشتم، گفتم تشکر کلی هم بکنم.

    1. سلام علی‌جان،
      حتما سعی می‌کنم بیشتر در این مورد مطالعه کنم و بیشتر یاد بگیرم و بیشتر هم بنویسم.
      البته که ما وقتی با این افکار سمی ذهن خودمون رو پیوسته مشغول می‌کنیم، در پی یافتن راه‌حل یا فرار از مشکل هستیم و هیچ وقت به خودمون نمی‌گیم که در صدد باد کردن این بادکنک سیاه و سمی هستیم اما در عمل این کار را انجام می‌دهیم.
      برای همین شاید عمدی در باد کردن بادکنک وجود نداشته باشه اما مطمئنا می‌تونیم از روی عمد و آگاهی جلوی باد شدن و بزرگ شدن این بادکنک‌های ذهنی رو بگیریم.
      به نظرم برای کنترل و پیدا کردن تسلط بر عوامل بیرونی هم نمیشه یک نسخه واحد پیچید و اصلا معلوم نیست که بشه این کار رو انجام داد یا نه.
      اما می‌تونیم درونیات و عوامل درونی خودمون رو کنترل کنیم.
      کاری که من تو چنین مواقعی انجام می‌دم، تلاش برای فاصله گرفتن از موضوع و نگاه کردن به آن از جایگاهی بالاتر و به عنوان ناظر بیرونی هستش.
      البته این کارها بدون نوشتن شاید برام امکان‌پذیر نباشه. نوشتن ابزار اصلی من برای این کار هستش و کمک زیادی بهم می‌کنه. هر چقدر که بیشتر بنویسم و بیشتر از مسئله فاصله بگیرم، تسلطم به اون افزایش پیدا می‌کنه و میزان فشار روحی و روانی روم کمتر می‌شه.
      به نظرم این یک مهارت هست که به مرور زمان میشه تقویتش کرد.
      اینها همه تجربیات شخصی من بودند.
      ولی همونطور که اول متن هم گفتم سعی می‌کنم تو این مورد مطالعه کنم و بنویسم.
      ممنونم که از حال و هوای خودت برام نوشتی. امیدوارم که بتونم پاسخ کامل‌تری به سؤالاتت بدم.
      موفق باشی.

  2. دقیقا همین طوره
    گاهی یه فکر که البته اون لحظه به نظر کوچک نمیاد و اکثرا هم ترس و نگرانی از اتفاقی است که هنوز هم نیوفتاده
    اونچنان ذهن رو درگیر میکنه که تمام وجود آدمی کرخت و بی حال میشه.
    برای همین برای خودم روی یه کاغذ به قسمتی از خونه که بیشتر میبینم نوشتم:
    از اتفاقاتی که هنوز نیوفتاده نترس
    گاهی اصلا اتفاق نمیوفته
    و گاهی بهترش اتفاق میوفته
    به چه نکاتی قشنگی اشاره می کنید در متن هاتون

    1. دوست عزیز،
      به نکته خوبی اشاره کردی،
      به نظرم همه مون باید عین همون نوشته شما رو، گوشه ذهنمون داشته باشیم و هر روز برای خودمون تکرار کنیم تا هیچ وقت فراموشمون نشه.
      به نظرم این کار می تونه تاثیر بزرگی تو داشتن یک زندگی لذتبخش داشته باشه.
      ممنونم از نظر لطفت.
      موفق باشی.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *