پاریدولیا، پدیدهای روانشناختی است که بر اثر آن محرکهای حسی که معمولاً هم به شکل تصویر یا صوت هستند، به شکلی معنادار درک میشوند. بر اساس این پدیده ما به عنوان یک انسان و به شکلی ناخودآگاه تمایل به دیدن الگو در تصاویر یا صداهای نه چندان مشخص داریم.
همان طور که در یادداشت الگویابی ذهنی هم اشاره کردم، دیدن چهره انسان در ابرها یا در تصاویری که از سطح ماه یا سیارات دیگر گرفته میشود، از جمله موارد پاریدولیای دیداری هست.
آنچه در پدیده پاریدولیای شنیداری جالب به نظر میرسد، محدود بودن کلمات و جملات قابل تشخیص در صداهای مبهم، به واجهای زبان مادری هست که بر این اساس تلاش ذهن برای الگویابی بر اساس آموزههای قبلی مشهود است.
از طرفی بر اساس پاریدولیای دیداری، ذهن انسان مستعد و متمایل به تشخیص چهره انسانها در تصاویر مبهم است و بخش بزرگی از مغز به همین کار اختصاص یافته. به همین خاطر اولین الگوهایی که توسط مغز در نگاه به تصاویر مبهم تشخیص داده میشود، به نوعی مرتبط به شمایل انسانی است.
از جمله افراد سرشناسی که گرفتار پدیده پاریدولیا شده بود، میتوان به ادیسون اشاره کرد که معتقد بود میتوان در صداهایی که به شکلی تصادفی ضبط شدهاند، کلمات و جملاتی را تشخیص داد. او حتی در این خصوص آزمایشهایی را هم انجام داد.
مشکل دیگری که در عملکرد مغز انسان وجود دارد این است که این ارگان به اصطلاح هوشمند بسیار تلقینپذیر است و اگر به او اعلام شود که قرار است با دیدن یک تصویر مبهم یا شنیدن یک صوت مبهم، چیزی مشخص را مشاهده کند یا بشنود، مغز او به شکلی ناخودآگاه تمام تلاشش را خواهد کرد تا آن الگوها را از تصاویر یا صوتهای دریافتی استخراج کند و انتظارات را برآورده سازد.
پاریدولیای دیداری یا شنیداری زمان تأثیرگذارتر خواهد بود که ذهن انسان به دنبال شناسایی عاملیت در احساسات دریافتی باشد و تلاش کند نوعی اقدام عمدی یا آگاهانه را به آن الگوها نسبت دهد. در این صورت هست که خرافات و توهمات پیچیده انسانها را به شکلی گروهی گرفتار خواهد کرد و امکان دارد این توهم تا نسلها و حتی قرنها ادامه پیدا کند.
پیشنهاد میکنم بعد از این یادداشت و در ادامه، نوشتارهای زیر را مطالعه کنید:
۴ سوگیری شناختی که موجب خوشبینی بیش از اندازه میشوند