ما برای توجیه هر مخالفت و موافقتی، حداقل پیش خودمان یک سری استدلالها میآوریم و در بسیاری از موارد چنین استدلالهایی را کاملاً منطقی و قابل قبول میپنداریم. بعید است کسی استدلالی مطرح کند و خودش آن استدلال را قبول نداشته باشد و در عین حال از دیگران انتظار داشته باشد که به هر شکل ممکن آن استدلال را بپذیرند. اما مشکل اینجاست که برخی از استدلالهایی که ما در ذهن خودمان آنها را خیلی هم منطقی و قابل قبول در نظر میگیریم، ممکن است از نظر دیگران غیرقابل قبول یا غیرمنطقی باشند. از جمله دلایل مهم چنین رخدادی گرفتار شدن در دام استدلال انگیزشی هست.
منظور از استدلال انگیزشی سوگیری ما در استدلال بر اساس انگیزهها و خواستههای ناخودآگاهمان است. به تعبیر توماس گیلوویچ، وقتی دوست داریم چیزی درست و مورد قبول باشد، از خودمان میپرسیم: «آیا میتوانم این ادعا را باور کنم؟» و تمام تلاش خودمان را میکنیم تا دلیل یا بهانهای برای پذیرش آن بیابیم. اما وقتی نمیخواهیم یک ادعا درست باشد، از خودمان میپرسیم: «آیا مجبور هستم این ادعا را باور کنم؟» و به این ترتیب به دنبال بهانهای برای رد کردن آن میگردیم. این همان استدلال انگیزشی هست.
نکته مهم در خصوص استدلال انگیزشی اینکه با وجود ساده بودن تعریف آن، تشخیصاش در استدلالها و ادعاهای خودمان چندان کار سادهای نیست. برعکس در چنین شرایطی همه ما احساس میکنیم که موضعی کاملاً بیطرف و منطقی داریم و هیچ سوگیری و تعصبی بر استدلالمان حاکم نیست. در حالی که شاید بتوان با قرار دادن خودمان به جای فردی دیگر که شاید مخالف ما هم باشد، بتوانیم این شانس را داشته باشیم که این سوگیری و تعصب را در استدلال خودمان تشخیص داده و در جهت رفع آن بکوشیم. البته لازمه چنین تلاشی، در مرحله اول داشتن ارادهای جدی برای دستیابی به تفکر نقادانه و همچنین ارائه استدلالی منطقی و معتبر هست.
پیشنهاد میکنم بعد از این یادداشت و در ادامه، نوشتارهای زیر را مطالعه کنید: