بی شک شما هم در موقعیتهای مختلف واژه مغالطه یا مغلطه را شنیدهاید یا شاید کسانی را میشناسید که در مقابل هر ادعا و استدلالی که آنها را به بنبست بکشاند یا نتوانند پاسخ قانعکنندهای به فرد مقابل خودشان بدهند و مجبور به پذیرش عقیده یا موضعی مخالف با عقیده و موضع خودشان شوند، اتهام مغالطه را به کار ببرند. اما واقعاٌ معنا و مفهوم مغالطه چیست؟
دو واژه مغالطه و مغلطه معمولاً بهجای هم به کار میروند و از نظر معنایی تفاوت چندانی با هم ندارند.
فرهنگ فارسی عمید مغالطه را با دو معنای یکدیگر را به غلط انداختن و دلیل سست و غلط آوردن معرفی میکند.
لغتنامه دهخدا هم مغلطه را کلامی میداند که مردمان بدان در غلط و اشتباه افتند و مغلطه کردن را در اشتباه انداختن معنا کرده است.
ریچارد پل و لیندا الدر در کتاب مغالطههای پرکاربرد در مورد مفهوم مغالطه اینطور توضیح میدهند:
در فرهنگ فارسی انگلیسی آکسفورد، این معناها برای واژه Fallacy آمده است:
۱. فریب، حیله، حقه، نیرنگ.
۲. فریبدهنده بودن، قابلیت گمراهکنندگی، غیرقابل اعتماد بودن.
۳. استدلالِ فریبدهنده یا گمراهکننده، سفسطه. خصوصاً در منطق، ایراد مادی یا غیرمادیای که قیاس را فاسد میکند. نیز، استدلال سفسطهگرانه.
۴. تصور وهمی، خطا، خصوصا خطایی که مبتنی بر استدلال نادرست است. نیز، وضعیت فریبخوردگی، خطا.
۵. ماهیت سفسطهگرانه، ناصحیح بودنِ (استدلال)؛ مغلوط بودن، وهمآلودگی.
در فرهنگ بزرگ سخن نیز این معناها برای مغالطه آمده:
۱. مغلطه کردن، به غلط انداختن.
۲. قیاس نادرستی که به نتیجه درست نمیرسد و نادرستی آن یا از جهت صورت است یا ماده یا هر دو جهت.
ریچارد پل و لیندا الدر در ادامه اینطور توضیح میدهند:
انسان از آن رو که انسان است در اندیشیدنش مرتکب فریب و مغالطه میشود. ما از آن رو که انسانیم باورهای کاذب داریم و پیشداوریها، تصورهای کلیشهای، و برداشتهای نادرستمان را توجیه کرده یا از آنها دفاع میکنیم، اما پذیرش این واقعیت برایمان دردناک است. به همین سبب، ذهن ما راههایی برای گریز از این «درد» پیدا کرده است. روانشناسان اسم این «راه»ها را «سازوکارهای دفاعی» گذاشتهاند. کارِ این سازوکارهای دفاعی انکار یا تحریف واقعیت است. ما این سازوکارها را نه بهصورت عمدی و آگاهانه، بلکه بهصورت برنامهریزینشده و نیمهخودآگاهانه مورد استفاده قرار میدهیم. از جمله سازوکارهای دفاعی میتوان به این موارد اشاره کرد: سرکوب، فرافکنی، انکار، دلیلتراشی، کلیشهسازی.
اما دیوید ا. کانوی و رانلد مانسون در کتاب مبانی استدلال، مغالطه را اینطور تعریف و تقسیمبندی میکنند:
هر خطایی در استدلال را میتوان مغالطه نامید. گرچه، به روال معهود، فقط خطاهای متعارف با جاذبه روانشناختیِ قوی هستند که بهعنوان مغالطات وصف شده، نامیده شده و به آنها ارجاع داده شده است.
مغالطات را به دو گروه تقسیمبندی میکنیم. اولین گروه شامل خطاهایی میشود که به هنگام مستدل کردن ادعایی دچار آن میشویم. و دومین گروه خطاهایی را شامل میشود که هنگام نقد کردن استدلالهای یک ادعا یا در پاسخ به چنین نقدی مرتکب میشویم. این مقولات و تقسیمات فرعی آنها انحصاری نیستند و به سادگی ممکن است بعضی از مغالطات را در بیش از یک گروه جای داد.
اما مغالطاتی که در پشتیبانی از یک ادعا وجود دارند، سه دسته هستند:
۱. استدلالهایی که مقدماتی بیربط به نتیجه دارند.
۲. استدلالهایی که مقدماتی مربوط دارند اما نمیتوانند دلیل بسندهای برای نتیجه فراهم کنند.
۳. مغالطاتی که ریشه در پارهای فرضهای اشتباه دارند.
در مجموع باید توجه کرد که بهکارگیری مغالطات در بحثها و استدلالها همیشه از روی عمد و با هدف فریب طرف مقابل نیست. ازآنجاییکه انسان به باورها و عقاید خویش دلبستگی دارد، از هر روشی که بتواند، برای دفاع از آن اقدام خواهد کرد و هر چه این باور و اعتقاد قویتر باشد، اقدامات دفاعی هم شدت بیشتری به خود خواهد گرفت.
از طرفی ذهن انسانها غالباً نزدیکبین، انعطافناپذیر و اهل دنبالروی است و درعینحال مهارت بالایی در خودفریبی و دلیلتراشی دارد. خودمحوری، جامعهمحوری و منفعتطلبیهای متعدد هم به این عوامل پدیدآورنده خطاهای ذهنی افزوده میشوند. از این رو تمامی این موارد منجر به پیشداوریها، عقاید کورکورانه و ترسها و در نهایت دست زدن به هر اقدامی برای توجیه داراییهای فکری صلب و غیرقابل تغییر که همان باورها و عقاید قدیمی هستند میشود.
به همین خاطر ما برای دستیابی به حقایق و داشتن ذهنی منصف و نقاد، ناگزیر از یادگیری و تسلط به مغالطههای مختلف هستیم تا هم بتوانیم این خطاهای استدلالی را در مباحثی که خودمان مطرح میکنیم و هم در مباحثی که دیگران مطرح میکنند بهدرستی و خوبی تشخیص دهیم و به جمعبندیها و نتایجی تا حد امکان منطقی و درست دست یابیم.
پیشنهاد میکنم بعد از این یادداشت و در ادامه، نوشتارهای زیر را مطالعه کنید:
۵ قاعده کلی برای بیان روشن اندیشهها