چرا رسیدن به قله کاری است دشوار؟

بعد از مدت‌ها فکر و خیال و سبک و سنگین کردن شرایط، بالاخره تصمیم می‌گیرد گام در مسیر بگذارد و دست به فتح قله بزند. قله‌ای زیبا که رسیدن به آن آرزوی بسیاری از افراد است. تعداد زیادی از انسان‌ها گام در این مسیر گذاشته‌اند و شکست‌خورده و مغموم بازگشته‌اند. البته از نظر او آن‌ها اراده و توان کافی نداشته‌اند. اصلاً عشق واقعی به قله در دلشان جوش‌وخروش نداشته و خبری از علاقه واقعی نبوده؛ اما او فردی است متفاوت از دیگران و با اراده و پشتکاری قوی‌تر از بقیه. کسی که کافی است تصمیم بگیرد تا کاری را به سرانجام برساند.

همه شرایط را می‌سنجد. لحظه موفقیت رسیدن به قله، زیبایی‌هایی که آن بالا منتظرش هستند، تشویق‌هایی که از همگان دریافت خواهد کرد، محبوبیتی که به دست خواهد آورد، ثروتی که نصیبش خواهد شد، جوایزی که انتظارش را می‌کشند، همگی مدام از مقابل چشمانش رژه می‌روند. خیال رسیدن و فتح قله حتی یک لحظه هم رهایش نمی‌کند. انگار که هیچ انگیزه و هدف ارزشمندی در زندگی برایش نمانده است جز رسیدن به آن قله.

بالاخره کوله بارش را می‌بندد و گام در راه می‌نهد. اوایل در اطراف کوه در حالتی مردد زمانی را سپری می‌کند. تصاویر و چهره‌های خندان فتح‌کنندگان قله و جایگاه‌هایی که نزد دیگران به دست آورده‌اند و تشویق‌هایی که دریافت کرده‌اند، از مقابل چشمانش یک لحظه هم کنار نمی‌رود. او دوست دارد هر چه سریع‌تر به قله برسد تا دور و برش پر از آدم‌هایی شود که او را بر بالای دستانشان گرفته‌اند و لحظه‌ای فراموشش نمی‌کنند. محبوبیت و مقبولیتی که همیشه آرزویش را داشته و الان وقتش رسیده که به آنچه می‌خواسته برسد.

شروع می‌کند به بالا رفتن از کوه. رفته‌رفته کار دشوارتر می‌شود. مدام عرق می‌ریزد گرمای هوا هم بیشتر اذیتش می‌کند. هرچقدر که پیشتر می‌رود، سختی راه افزون می‌شود و آن تصویرها کم‌رنگ‌تر. در مسیر خیلی‌ها را می‌بیند که در حال بازگشت از میانه راه هستند. او ولی دوست دارد برسد. به هر قیمتی که شده.

همچنان که بالاتر می‌رود، انگیزه‌ها کمتر می‌شوند. هدف تشویق و دیده شدن توسط دیگران بود ولی اکنون در تنهاترین حالت ممکن در مسیری قرار گرفته که خبری از هیچ آبادی و پناهگاهی در آن دوروبر نیست. تا چشم کار می‌کند، کوه است و تپه و خارهایی که گاهی در پایش فرو می‌روند. انگار که منزوی‌ترین و بی‌پناه‌ترین فرد دنیا شده است. هدف بیشتر دیده شدن بود و اکنون در مسیری دشوار و پرپیچ‌وخم گرفتار شده که در آن کوچک‌ترین نشانی از هیچ جنبنده‌ای نیست.

اکنون دیگر آن تصویرهای رؤیایی و خیالی کمرنگ شده‌اند و جای آن‌ها را تصاویر و صداهای دیگرانی پر کرده که او را از رفتن منع می‌کردند. مدام به او می‌گفتند که رفتن در این مسیر هیچ آخر و عاقبتی ندارد. تلاش بی‌خود است. انگار با هر گامی که در مسیر برداشته می‌شود صدای این افراد همراه با نیشخند و تمسخرشان بلند و بلندتر می‌شود. با گذراندن هر پیچی یاس و ناامیدی بیشتر و بیشتر می‌شود. مسیر هیچ لذتی ندارد و پیمودن آن به عذابی فلج‌کننده تبدیل شده است.

به‌مرور وسوسه بازگشت از میانه راه بر او غلبه می‌کند. به نظر می‌رسد این کار از اول هم اشتباه بوده. با خود می‌اندیشد که اصلاً این قله از اول هم برای او جذابیت نداشته و او برای این کار ساخته نشده بود. اصلاً باید از همان ابتدا به حرف دوستان و اطرافیان گوش می‌داد و هزاران توجیه دیگر که جای آن تصویرهای اغواکننده خیالی را گرفته است.

حال دیگر مسیر سرپایینی شده، راه آسان‌تر گشته و خیال آسوده‌تر. ترس او فروریخته چون بعد از لحظاتی در کنار همه دوستان و رفقایش خواهد بود و همان احساس امنیت قبلی را باز خواهد یافت. دیگر خبری از اضطراب و ترس و تنهایی نیست؛ و این چقدر آرامش‌بخش است.

از فردای آن روز او هم به جمع اکثریت دوستان و خویشانش پیوسته و می‌داند که خطری تهدیدش نمی‌کند و می‌تواند از این به بعد دیگران را از گام گذاشتن در چنین مسیرهایی بازدارد. چون آن قله ارزش آن همه ریسک، خطر و تحمل عذاب را ندارد.

به نظر می‌رسد هیچ‌چیزی از دست نداده و صرفاً تجربه‌ای کسب کرده ولی در عمل این آدم دیگر آن آدم قبلی نیست. آنچه از دست رفته، نه پول بوده و نه ثروت، بلکه کیسه اعتماد به نفس و عزت نفسش خالی شده است. او از درون تهی شده و دیگر خودش را باور ندارد. دیگر جرئت و رمقی برای گام نهادن در مسیری جدیدتر باقی نمانده و اگر هم روزی چنین تصمیمی بگیرد، آن ترس از برگشتن‌های مسیر قبلی با او خواهد بود.

و این داستان اکثریت مردمان جامعه ماست. کسانی که هزاران بار رفته‌اند و برگشته‌اند و حسرت خوردن به موفقیت دیگران جزو کارهای ثابت زندگی‌شان شده است و شاید روزی به دنبال این باشند که این قله‌ها توسط فرزندانشان فتح شود. فرزندان پدران و مادرانی که صرفاً اهل شعارند و به دنبال آرامش. ای کاش قبل از نگاه کردن به هدف و قله و زیبایی انتهای راه، نگاهی به مسیر بیندازیم و برای لذت بردن از آن مسیر دوست‌داشتنی گام در راه نهیم که مسیر رسیدن به قله طولانی هست و رسیدن به قله لحظه‌ای بیش نیست. بیشتر زمان و منابع ما در مسیر رسیدن به قله صرف خواهد شد و اگر لذتی در آن نیابیم، خبری از فتح قله و لذت لحظه‌ای این موفقیت نخواهد بود.

 

پیشنهاد می‌کنم بعد از این یادداشت و در ادامه، نوشتارهای زیر را مطالعه کنید:

کارهای مهم یا کارهای فوری؟ اولویت با کدام است؟

آنچه برای موفقیت لازم هست ولی کافی نیست

فلسفه زندگی انسانی در مقایسه با زندگی حیوانی

این مطالب رو هم پیشنهاد می‌کنیم ببینید

3 دیدگاه

  1. برای من این مسئله به وضوح پیش آمده و هر بار تا انتهای یک مسیر رفتم و به سلامت آن را به پایان رساندم، به من حس ارزشمندی و عزت نفس دست داد.
    جالب بود یکی از کارگاه های متمم به اسم عزت نفس را که شرکت می‌کردم، دقیقا همین را از آن یاد گرفتم. باید در سختی‌ها ثابت قدم ماند تا به خودت اثبات کنی تو لیاقت بهتر شدن را داری.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *