مشکلی که مغز ما با قواعد آماری دارد این است که دستگاه تداعیگر پیوسته به دنبال علتهاست، در حالی که نگاه آماری، به جای تمرکز بر این که پیشامد موجود چگونه رخ داده، به این موضوع میپردازد که چه پیشامدهای دیگری ممکن بوده رخ دهند و بر اساس احتمالات موجود و شاید به خاطر بخت و اقبال چنین پیشامدی اتفاق افتاده است.
اگرچه قواعد آماری در پی این هستند که هر پیشامدی را بر اساس احتمال وقوع آن و دیگر رویدادهایی که امکان وقوع داشتند ارزیابی کنند، اما شهود ما پیوسته به دنبال علتها و یافتن روابط علت و معلولی و ساختن داستان از دلایل رخ دادن رویدادهای مختلف هست.
اگر هشت بار سکهای را بیاندازیم، در هر بار احتمال پشت و رو آمدن آن دقیقا مساوی همدیگر و با شانس برابر خواهد بود. اما زنجیره «پ» و «ر» آمدنهای زیر را در نظر بگیرید:
پ پ پ پ ر ر ر ر
پ پ پ پ پ پ پ پ
پ ر پ ر پ ر پ ر
از نظر قواعد آمار، احتمال رخ دادن هر کدام از این زنجیرهها، دقیقا باهم مساوی است اما شهود ما، نظر دیگری دارد و معتقد است که پیشامد سوم تصادفی هست و سایر پیشامدها چندان تصادفی به نظر نمیرسند و اگر چنین زنجیرهای از «پ» و «ر» آمدنها رخ دهد، حتما دلیلی وجود داشته است.
مغز ما از فرایندهای تصادفی انتظار هیچ قاعدهمندیای را ندارد و این باعث میشود در چنین مواقعی قضاوتی اشتباه در مورد فرایندهای تصادفی قاعدهمند داشته باشیم.
به همین دلیل هست که وقتی در دستگاه آیپاد نحوه پخش موسیقیها قاعدهمند میشد، مشتریان شکایت میکردند که سیستم انتخاب موسیقی آیپادها تصادفی نیست.
برای همین است که ما اصلاً نمیتوانیم بپذیریم وقتی یک مدیرعامل سه شرکت را به خوبی اداره کرده و خروجی خوبی داشته، احتمال دارد که در اداره شرکت چهارم که مشابه با شرکتهای قبلی هست، شکست بخورد؛ چون احتمالات و پیشامدهای تصادفی در موفقیتهای قبلی نقش مهمی داشتهاند.
به همین دلیل است که ما نمیتوانیم بپذیریم که فردی که مسیری را با موفقیت پیموده اگر یک نسخه کامل از تصمیمات و انتخابهای خود در مسیری که تا به حال پیموده در اختیار دیگری قرار دهد، و فرد دیگر همه آن توصیهها را اجرایی کند، احتمال خیلی کمی وجود دارد که فرد دوم بتواند به همه آن موفقیتها دست یابد. چون نقش شانس در این مسیر بیش از آن چیزی بوده که دستگاه تداعیگر ما میتواند بپذیرد.
از این رو ما ناچار از این هستیم که در مواقعی که تمایل به یافتن رابطه علت و معلولی یا قاعده حاکم بر فرایندها داریم، کار بیشتری از سیستم دو مغزی خودمان بکشیم و قواعد آماری را بیشتر مدنظر قرار دهیم.
پیشنهاد میکنم بعد از این یادداشت و در ادامه، نوشتارهای زیر را مطالعه کنید: