انسان هم عاشق روایت کردن هست و هم عاشق مهر تأیید زدن بر عقاید و ترجیحات خود با استفاده از همین روایتها. به همین خاطر هم هست که متقاعد کردن افراد برای اشتباه بودن عقاید و نظراتی که مدتهاست در ذهنشان با آنها خو گرفتهاند، کاری هست بسیار دشوار و گاه نشدنی. افراد در مدت زمانی طولانی روایتهایی متعدد برای درست بودن عقاید و نظرات شخصیشان برای خود سرهم میکنند و هر روز بیشتر از روز قبل نسبت به آن عقیده و دیدگاه مطمئنتر و نسبت به درستی آن مصممتر میشوند.
اگر چه از نظر علمی با توجه به مواجه بودن با متغیرهای کنترلنشده و مشاهدات غیرنظاممند، روایتها نوع مبهم و غیرقابلاتکایی از شواهد هستند اما انسانها همچنان از این روش برای تأیید ذهنی عقاید و دیدگاههای شخصی خود استفاده میکنند.
روایتها معمولاً بعد از اعتقاد پیدا کردن فرد به درستی دیدگاهی ساخته میشوند و شامل نوعی داده کاوی ناخودآگاه برای یافتن خط داستانی منطقی برای اثبات درستی آن دیدگاه هستند و از همین رو در معرض انواع سوگیریهای شناختی از جمله سوگیری تأییدی هستند.
در عمل هر کدام از ما در زندگی خود با انبوهی از اطلاعات و دادهها مواجه هستیم و تلاش ذهنی ناخودآگاهی برای جستجو و گزینش دادههایی که در جهت اثبات آن عقاید و دیدگاهها هستند و نادیده گرفتن آن بخش از اطلاعات و دادهها که در تناقض با عقایدمان هستند، انجام میدهیم؛ این روندها باعث میشوند که اگر عقیده نادرستی هم داریم روز به روز بر اطمینانمان از درستی آن عقیده نادرست افزوده شود.
همچون پزشکی که وقتی چند بیمار را با علائم مشابه مشاهده میکند، روایتی میسازد برای اینکه مطمئن شود تشخیص او درست بوده. در حالی که این روایتها باید مبنایی باشند برای ساخت فرضیه و در نهایت هم ارزیابی موشکافانه و نظاممند آن فرضیه برای دستیابی به نقطهای که به شکلی اصولی و منطقی از درستی یا نادرستی آن اطمینان حاصل کنیم.
به هر حال احتمال خیلی بالایی هست که جستجو برای یافتن الگو از میان انبوهی از دادهها همیشه به نتیجه برسد ولی این ما هستیم که باید حواسمان به این خطای ذهنی باشد و بیش از حد به روایتهای ساخته و پرداخته ذهن خودمان برای اثبات دیدگاهها و عقاید مختلف اتکا نکنیم.
پیشنهاد میکنم بعد از این یادداشت و در ادامه، نوشتارهای زیر را مطالعه کنید: