مرجعیت باوری جامعه سنتی و ریشه‌ها و علل آن

جامعه سنتی، در ذات خود، مرجعیت باور است. در جامعه سنتی، فرد به‌عنوان فرد هویت ندارد. هویت او جمعی و توده‌وار است. در جامعه سنتی ما سه شیوه زندگی وجود داشت: روستایی، ایلی-قبیله‌ای و شهری، روستاهای ایران به علت پراکندگی بسیار همچون جوامع اشتراکی خود-بسنده‌ای بودند که فرد فقط به‌عنوان عضوی از آن هویت می‌یافت. در زندگی ایلی-قبیله‌ای نیز چنین بود. در شهرها نیز پیوندهای خونی و خویشاوندی بنیان هویت فرد قرار می‌گرفت. این هویت جمعی موجب می‌شد که ایرانیان، در مجموع، از هویتِ فردیِ آگاه، خود-انگیخته و قابل اتکایی برخوردار نباشند. این مسئله عامل اصلی گرایش ما به مرجعیت باوری بوده است.

در جامعه سنتی ما مرجعیت فکری از جمله در حوزه سیاسی مطرح بوده است و مرجعیت نیز در این حوزه جلوه شخصی (و نه نهادی) داشته است. بنیان فرهنگی سیاسی ما از پیش از اسلام تا زوال قاجاریه مبتنی بود بر رابطه چوپان و رمه؛ سرور مستبد، چوپان بود و بقیه مردمان، رمه. از منظر مرجعیت باوری، مشخص است که می‌توان گفت چوپان برای رمه در جایگاه مرجع قرار دارد. این رویکرد با تکلیف‌پذیر کردن مردم، مرجعیت باوری را در آن‌ها تقویت می‌کرد؛ آنچه با مسئولیت‌پذیری فردی در تعارض بود.

در فرهنگ عرفانی ما نیز، که وجهی از فرهنگ دینی است، از دوره غلبه تصوف و عرفان خانقاهی شیوخ و مرشدان خانقاه‌ها و نحله‌های مختلف صوفیانه و عارفانه، مرجعیت آهنین مطلق پیر و مراد بر مریدان اِعمال می‌شد.

علاوه بر این، در جامعه سنتی ما ادیبان نیز در تثبیت و گسترش مرجعیت باوری در میان مردم نقش مؤثری داشتند. اینان به‌ویژه در حوزه ادب پندنامه‌ای مردمان را به پایبندی مرجعیت باورانه به فرهنگ سنتی سوق می‌دادند.

در جامعه سنتی، خودِ سنت نیز مثلاً در آیین‌ها و مناسک و حتی آداب‌ورسوم می‌تواند نقش مرجع بیابد. بسیاری از متون نیز می‌توانند نقش مرجع فکری داشته باشند. این متون حاوی حقیقت قطعی پنداشته می‌شوند. پس هر آنچه در تعارض با باورها و داوری‌های مندرج در آن‌ها باشد غلط است. به همین دلیل تلاش بسیاری از نخبگان فکری جامعه صرفاً شرح و تفسیر یا حاشیه‌نویسی بر این متون می‌شود و نه مواجهه‌ای انتقادی با آن‌ها. در فرهنگ سنتی ما، چه در حوزه دینی – کلامی و چه در حوزه عرفانی، این شرح و حاشیه‌نویسی پررنگ بوده است.

اما مرجعیت باوری تحکیم یافته در جامعه و فرهنگ سنتی، به جامعه و فرهنگ دوره گذار نیز راه می‌یابد. جامعه ما به‌تقریب از نیمه دوم حکومت ناصرالدین‌شاه به دوره گذار تاریخ خود از جامعه سنتی به جامعه متجدد راه یافت.

درعین‌حال، به میزان استواریِ مرجعیت باوری در فرهنگ سنتی این رویکرد می‌توانست فرهنگ سیاسی – اجتماعی دوره گذار را تحت تأثیر قرار دهد. پس علاوه بر تداوم مرجعیت باوری ناشی از فرهنگ سنتی در جامعه در حال گذار ما باور به مرجع‌های تازه‌ای نیز شکل گرفت.

در گذار به جامعه متجدد، تجدد (مدرنیته) در جامعه ما درون‌زا نبود. برای ما درک از تجدد جز از طریق آشنایی و تأثیرپذیری از فرهنگ و تمدن متجدد غرب ممکن نمی‌توانست باشد. اما ما در مرحله نخستین دوره گذار، به ناگزیر، آن فرهنگ و تمدن را در جایگاه مرجعیت فکری خود قرار دادیم. این برخورد مرجعیت‌باورانه به چنان فرهنگی، در میان روشنفکران ما، در روند «غربی‌سازیِ» جامعه بروز یافت. همین مرجعیت باوری در استبداد نوسازی‌شده پهلوی به‌صورت «شبه‌مدرنیزاسیون» یا شبه‌نوسازی غلبه یافت.

هرچند در میان روشنفکران دوره مشروطه، مرجعیت باوری با گذار از «غربی‌سازی» به «نوسازی» تضعیف شد اما در جنبش روشنفکری مراحل بعد، الگوبرداری و دنباله‌روی از انقلاب‌های رهایی‌بخش و رهبرانشان در کشورهای مختلف جهان، مرجعیت باوری را به‌شدت در میان ما گسترد.

به این نکته نیز اشاره می‌کنم که در جامعه فرد به‌سادگی مرجع فکری خود را تغییر نمی‌دهد. در دوران معاصر چه بسا که افراد مرجع فکری خود را کنار گذارند. اما مادامی که اینان به خود-انگیختگی فکری نرسیده باشند این کنار گذاشتن فقط با چنگ زدن به مرجع دیگری برایشان ممکن می‌شود.

منبع: کتاب درآمدی بر تفکر انتقادی

 

پیشنهاد می‌کنم بعد از این یادداشت و در ادامه، نوشتارهای زیر را مطالعه کنید:

آیا بی طرفی در داوری و ارزیابی نظرات متفاوت دیگران امکان‌پذیر است؟

تحریف اطلاعاتی که در ارتباطات دونفره اتفاق می‌افتند

معرفی کتاب | واضح اندیشیدن اثر ژیل لوبلان

این مطالب رو هم پیشنهاد می‌کنیم ببینید

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *