میزان توجه ما محدود است. اگر آن را صرف کاری یا موضوعی میکنیم، دیگر از سرمایهگذاری آن بر روی کار یا موضوعی دیگر ناتوان خواهیم بود. از طرفی ما بیش از حد انتظار بنده عادتهای خویش هستیم. وقتی هم که عادتی ساخته شد، مسیر نورونی مربوط به آن اقدام درون مغز ساخته و تقویت شده، عادت به قویترین حد خود میرسد. به همین دلیل دنبال کردن یک مسیر نورونی آشنا، توجه خیلی کمتری را میطلبد تا منحرف شدن به مسیری که آشنایی چندانی با آن نداریم. این مکانیزم عملکرد مغزی، مدیریت توجه را هر چه بیشتر دشوار میسازد.
فردی را در نظر بگیرید که بیشترین وقت خود را صرف وبگردی و گشتن در شبکههای اجتماعی میکند. به طوری که در مدتزمانی طولانی، این جنس اقدامات به عادتهایی قوی برای او تبدیل شدهاند. چنین فردی بسیاری از اوقات اصلاً حتی متوجه این موضوع هم نمیشود که در حال صرف منابع توجه خود به مواردی نه چندان مفید است.
برای منحرف کردن توجه از آنچه به انجامش عادت کردهایم، باید انرژی بیشتری را صرف و احساس نهچندان خوشایند بیشتری را تجربه کنیم. به محض اینکه به همان عادت قبلی بازگردیم، احساس بد فروکش میکند و احساس خوب دوباره در مغز ما به وجود میآید، طوری که انگار امکان بقای خودمان را افزایش دادهایم.
حتی گاهی کشمکشهایی میان خودهای مختلف ما و ترجیحات متعدد مغزی به وجود میآید. مثلاً کشمکشهایی همچون انتخاب میان خوردن پیتزا یا یک غذای سالمتر، مطالعه کتاب یا گشتن در شبکههای اجتماعی، زنگ زدن یا نزدن به یک دوست، رفتن یا نرفتن به یک مهمانی، زود بیدار شدن یا تا دیروقت خوابیدن؛ همگی از جمله چالشهای ذهنی ما هستند و این کورتکس مغزی ماست که در حال ایجاد گزینههای متعدد برای انتخاب ماست.
حتی گاهی گزینهها به چندین مورد هم میرسند. مسئله مهم این است که ما توجه خودمان را در کجا و بر روی کدام هدف و اقدام متمرکز کنیم. برای قرار گرفتن در یک مسیر بهتر و مفیدتر، ناگزیر از هدایت آگاهانه توجه خودمان هستیم و اگر این کار را انجام ندهیم، مغز به طور خودکار و از روی عادت توجهمان را به مسیری هدایت خواهد کرد که کمترین مقاومت در برابرش وجود دارد و این یعنی گرفتار شدن در دام روزمرگی.
پیشنهاد میکنم بعد از این یادداشت و در ادامه، نوشتارهای زیر را مطالعه کنید: