کافی است عبارتی بیمعنی یا مبهم برایتان خوانده شود، مثلاً: «ماهی کوچک تمام کتاب را خورد.» تا سیستم یک مغزی به شکلی خودکار وارد عمل شده و در تلاش برای سر هم کردن بهترین تفسیر ممکن از وضعیت موجود، گزاره دریافتی را به نحوی باورپذیر تصدیق کند و دلایلی برای درستی آن بیاورد. این نوع برخورد همان سوگیری به باور و تصدیق هست. دنیل گیلبرت، آزمایشی در این خصوص انجام داده که نتایج جالب توجهی در پی داشته.
در این آزمایش، به داوطلبان عبارتهای بیمعنا نشان داده میشد همچون این عبارت «دینکا نوعی شعله است» و چند ثانیه بعد از آن یکی از دو واژه «درست» یا «غلط» نشان داده میشد. سپس حافظه داوطلبان را میکاویدند تا مشخص شود که در نظر آنان کدام جملهها درست تلقی شدهاند.
در میانه آزمایش وقتی از شرکتکنندگان خواسته شد تا ارقامی را در طول مدت آزمایش در ذهن خود نگه دارند، سیستم دوی مغزی وارد گود شد و ظرفیت خود را صرف به خاطرسپاری این ارقام کرد. همین اتفاق کافی بود تا سیستم یک کنترل تصمیمات بعدی را به دست بگیرد تا شک کردن و باور نکردن جملههای اشتباه برای افراد به کاری دشوار تبدیل شود. در نتیجه شرکتکنندگان، بسیاری از گزارههای نادرست را گزارههایی درست اعلام کردند.
در واقع وقتی سیستم دوی مغز ما مشغله زیادی داشته باشد، تقریباً تمام گزارههای ورودی به مغز را باور خواهیم کرد. دلیل این اتفاق هم سادهلوحی بیش از حد سیستم یک و وجود سوگیری به باور و تصدیق در آن هست. در حالی که این سیستم دو هست که مسئولیت شک و تردید و باور نکردن را بر عهده دارد، اما به شرطی این کار را به شکلی درست انجام خواهد داد که مشغله چندانی نداشته و خیلی خسته هم نباشد.
به دلیل وجود چنین فرایندهاییست که افراد وقتی خسته و فرسوده هستند، بیشتر تحت تأثیر پیامهای متقاعدکننده سطحی قرار میگیرند. در چنین موقعیتهایی آگهیهای تبلیغاتی و ترفندهای بازاریابی و فروش با سهولت بیشتری ما را تحت تأثیر خود قرار میدهند و شاید اخبار زرد و غیرواقعی را هم راحتتر باور کنیم.
موارد گفتهشده، همگی نشانگر لزوم توجه بیشازحد و نیاز ما به آگاهی از این موارد و داشتن هوشیاری کافی در موقعیتهای مختلف خستگی سیستم دو هست تا تصمیمات مهم و تعیینکننده را در چنین مواقعی نگیریم.
پیشنهاد میکنم بعد از این یادداشت و در ادامه، نوشتارهای زیر را مطالعه کنید:
سیستمی برای پرش به نتیجه نهایی