در طول روز پرسش های مختلفی مطرح میشود که ما تلاش میکنیم به آنها پاسخ دهیم. برخی از این پرسش ها توسط ذهن خودمان مطرح میشوند و برخی دیگر توسط دیگرانی که آن بیرون هستند. هر کدام از این سؤالات بسته به میزان دشواری خود باعث ایجاد یک چالش و در نتیجه تلاش مغز برای حل آن میشود.
طبیعتاً این سیستم یک مغزی هست که سریعتر از سیستم دو وارد گود میشود و سعی میکند تا در زودترین زمان ممکن و با صرف کمترین منابع پاسخ پرسش مطرح شده را بیابد و در اختیار ما قرار دهد.
اگر پرسش مطرحشده، پرسشی دشوار باشد که یافتن پاسخ برای آن نیازمند به زحمت انداختن سیستم دو و تلاشی طولانی هست، سیستم یک ترجیح خواهد داد که یک پرسش مرتبط دیگر را که پاسخ به آن آسانتر هم هست، جایگزین پرسش دشوار اولیه کند و با ارائه پاسخ به آن، این چالش را به سریعترین شکل ممکن پشت سر بگذارد.
البته سیستم دو هم این اختیار و توانایی را دارد که پرسش آسان جانشینشده را رد کرده و به پاسخ همان پرسش دشوار اولیه بیاندیشد. اما اغلب ترجیح میدهد که چندان خود را به دردسر نیاندازد و همان پیشنهاد سیستم یک را بپذیرد.
اما مشکل اصلی آنجاست که خیلی از اوقات ما متوجه این جانشینی نمیشویم و بی آنکه بدانیم سؤال جانشینشده ساده را پاسخ میدهیم و بر اساس آن تصمیم میگیریم و اقدام میکنیم.
مثالهایی که در ادامه میآیند همان مثالهایی هستند که دنیل کانمن در کتاب فکر کردن، بی درنگ و بادرنگ در این خصوص مطرح کرده است:
پرسش اصلی: برای کمک به گونهای در خطر چه اندازه حاضرید کمک کنید؟
پرسش جانشین: هنگام فکر کردن به دلفینهای در حال مرگ، چه اندازه هیجانزده میشوم؟
پرسش اصلی: در زندگی این روزهای خود چه اندازه شاد هستید؟
پرسش جانشین: هماکنون در چه خلقی هستم؟
پرسش اصلی: در شش ماه آینده رییسجمهور چقدر محبوبیت خواهد داشت؟
پرسش جانشین: در حال حاضر رییسجمهور چه اندازه محبوب هست؟
پرسش اصلی: مشاوران مالی، که سالخوردگان را به دام میاندازند، لایق چه مجازاتی هستند؟
پرسش جانشین: هنگامی که به شیادان مالی فکر میکنم، چه اندازه عصبانی میشوم؟
به نظر میرسد گام ابتدایی برای غلبه بر این خطای ذهنی، آگاهی از وجود آن و مداخله عامدانه در هنگام مطرح شدن پرسش های مهم و تلاش در جهت ارائه پاسخ درست به آنها باشد.
پیشنهاد میکنم بعد از این یادداشت و در ادامه نوشتارهای زیر را مطالعه کنید:
انسانِ عاشق انفعال و آسیبهایی که متحمل میشود