انتظارات برآورده نشده

تصور کنید به یک میهمانی با حضور دوستانتان در بهترین و مجلل‌ترین رستوران شهر دعوت شده‌اید و می‌توانید به رایگان غذای دلخواه خودتان را از میان منوی بلندبالای این رستوران انتخاب کنید و شبی عالی و به یادماندنی برای خود رقم بزنید. بعد از بالا و پایین کردن چندین باره منو، در نهایت یکی از غذاها را انتخاب می‌کنید و غذا بعد از مدتی آماده شده و بر روی میز مقابل شما قرارداده می‌شود. همین که شروع می‌کنید به خوردن غذا، یادتان می‌افتد که می‌توانستید غذای بهتری را که بیشتر از این غذا دوستش داشتید و اتفاقاً در منو هم موجود بود، سفارش دهید ولی به هر دلیلی فراموش کردید که این کار را انجام دهید. در چنین موقعیتی است که در میانه یکی از بهترین و لذت‌بخش‌ترین تجربه‌های زندگی‌تان، حس ناکامی در اثر انتظارات برآورده نشده به سراغتان می‌آید و شبی را که می‌توانست جزو بهترین شب‌های زندگی‌تان باشد، به شبی پر از حس باخت و بدبختی تبدیل کند.

همه این اتفاقات ناشی از ساخت انتظارات توسط مغز و در نهایت مقایسه دائمی دنیای بیرون و واقعیت‌ها با آن انتظارات ساخته شده است. در واقع مغز ما مدام دارد جهان بیرون از خود را با عینکی ساخته شده از انتظارات خویش تماشا می‌کند. عینکی که باعث می‌شود تمام داستان‌ها و اتفاقات دوروبرمان را نادیده بگیریم و به انتهای آن بپریم و از اینکه نتوانسته‌ایم بر اساس آنچه باید تجربه می‌کردیم، تجربه کنیم، بدترین احساسات را داشته باشیم.

ما هیچ وقت متوجه این موضوع نیستیم که مغز در حال انجام چنین کاری هست و از این طریق دارد از کیفیت زندگی ما می‌کاهد. هیچ وقت در پی این برنمی‌آییم که به جای تلاش و تکاپوی بی‌خود، مغزمان را سرزنش کنیم.

در گذشته‌ی دور پدران ما یا کشاورز می‌شدند یا دامدار و البته که حق انتخابی در میان نبود و بسته به جایگاه اجتماعی و شغل پدران خود ناچار از انجام کاری برای گذران زندگی بودند. ازدواج‌ها همگی بر اساس رسوم و انتظارات دیگران سر می‌گرفت و باز هم حق انتخاب چندانی وجود نداشت. و شاید داشتن حق انتخاب در چنین موقعیت‌های مهمی آرزوی دست‌نیافتنی انسان باستان به حساب می‌آمد.

اما اکنون که برای هر کدام از اینها دهها و شاید صدها انتخاب در مقابل انسان‌ها قرار گرفته، بشر همچنان نارضایتی را حتی شاید به شکلی عمیق‌تر تجربه می‌کند. و همیشه در این آرزو به سر می‌برد که ای کاش کسی بود و انتخاب را به جای او انجام می‌داد. چون ما پیوسته متمرکز بر مشکلات و موانع هستیم نه خوبی‌ها و دستاوردها و امتیازات کسب شده.

ما انسان‌ها، بیشترین ناشادمانی‌ها را به دلیل سرزنش انتخاب‌های بد خودمان تجربه می‌کنیم. چون فکر می‌کنیم انتخاب‌های خوب و بی‌نقص پیوسته بدون هیچ مشکل و مانعی در دسترسمان هستند. غافل از اینکه ما بعد از انتخاب هر گزینه که در ابتدا به نظرمان بهترین گزینه هم هست و تجربه کردن آن، معایب و کاستی‌های آن گزینه را با تمام وجود درک می‌کنیم و هیچ توجهی به این نداریم که دیگر گزینه‌ها هم به احتمال زیاد چنین کمی‌ها و کاستی‌هایی داشته‌اند که ما از آنها بی‌خبر بوده‌ایم و همچنان بی‌خبر خواهیم ماند.

در چنین دنیایی و با داشتن چنین مغزی شاید بهترین کاری که بتوان انجام داد، این باشد که عادت مشاهده آگاهانه خوبی‌ها و مزایای آنچه انتخاب کرده‌ایم را در خودمان به وجود بیاوریم و پیوسته برای پرورش این مهارت در خودمان تلاش کنیم.

 

پیشنهاد می‌کنم بعد از این یادداشت و در ادامه، نوشتارهای زیر را مطالعه کنید:

وقتی مصیبت ما را تهدید به زمین‌گیر شدن می‌کند

ایجاد تعادل در هورمونهای مغزی به جای تعادل در زندگی

در جستجوی بدیهای دیگران

این مطالب رو هم پیشنهاد می‌کنیم ببینید

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *