سیستم یک مغز معتقد است آنچه من میدانم همه آن چیزی است که وجود دارد و این اعتقاد از این روست که با کمترین شواهد فوراً به نتیجهگیریها برسد. از طرفی ما این توانایی را نداریم که بدانیم این پرش به نتیجه در چه حدی و به چه اندازهای بوده است. به همین خاطر اطمینان ذهنی ما به نظرات و نتیجهگیریهای ذهنی خودمان بازتابی است از انسجام داستانی که سیستم یک و سیستم دو مغزی در کنار هم آن را ساختهاند و مقدار و کیفیت شواهد و دادههای معتبر هیچ نقشی در میزان این اطمینان ندارند. از طرفی شواهد ضعیف و نه چندان معتبر هم میتوانند به داستانهای خوبی منتهی شوند.
ما انسانها برای بسیاری از باورها و عقاید خودمان هیچگونه شواهد و دلایل معتبری نداریم و صرفاً به این خاطر که افرادی که دوستشان داریم و میتوانیم به آنان اعتماد کنیم، آن باورها و عقاید را دارند، ما هم نسبت به آنها عقیده پیدا کردهایم و سرسختانه به آنها باور داریم.
به همین خاطر میتوان گفت اطمینان ذهنی هر فرد به یک قضاوت و نظری که اظهار میکند، برآمده از ارزیابی مستدل از احتمال درستی آن قضاوت یا نظر و استدلالی که منجر به آن شده نیست بلکه چنین اطمینانی صرفاً یک نوع احساس است، احساسی برآمده از انسجام اطلاعات و آسانی شناختی در رسیدن به آن قضاوت یا نظر.
به نظرم در چنین شرایطی خردمندانهترین رویکرد اقرار به عدم قطعیت قضاوتها و نظراتی هست که ابراز میکنیم، برعکس ابراز اطیمنان بالا اصولاً میتواند حکایت از این موضوع داشته باشد که داستانی که فرد در ذهنش ساخته بسیار منسجم و باورپذیر است نه اینکه آن داستان حتماً حقیقت دارد و بر مبنای شواهد و استدلالهای معتبر و قابل اتکا روایت شده است.
پیشنهاد میکنم بعد از این یادداشت و در ادامه، نوشتارهای زیر را مطالعه کنید:
دو مهارت لازم برای مواجهه درست و اصولی با مسائل علمی