معرفی کتاب | ذهن درستکار نوشته جاناتان هایت

معرفی کتاب ذهن درستکار نوشته جاناتان هایت

جاناتان هایت، روانشناس اجتماعی و استاد دانشگاه نیویورک در رشته رهبری اخلاقی، که قبلاً کتاب فرضیه خوشبختی را از او معرفی کرده‌ام، در کتاب ذهن درستکار به سراغ این موضوع رفته که چرا ما انسان‌ها با اینکه از مغزهایی مشابه با کارکردهایی یکسان برخورداریم ولی وقتی که نوبت به بحث منطقی در مورد گرایش‌های سیاسی یا مذهبی یا اخلاقی می‌رسد که در آنها اختلاف نظر داریم، هرگز نمی‌توانیم به یک نقطه مشترک دست یابیم و به توافقی همه‌جانبه و موردقبول دو طرف برسیم. در واقع قرن‌هاست که انسان‌ها در حال بحث و جدل با یکدیگر در مورد عقاید خویش هستند که گاهی این بحث‌ها و مجادله‌ها به مبارزات و جنگ‌های خانمان‌سوزی ختم شده و موجبات مرگ هزاران نفر را فراهم آورده است. جاناتان هایت در کتاب ذهن درستکار به این جنبه از تفکر انسانی پرداخته و تلاش کرده که مبنا و ریشه این اختلاف نظرها و همچنین شیوه برخورد و رفتار درست در چنین موقعیت‌هایی را توضیح دهد.

کتاب ذهن درستکار شامل سه بخش هست که هر بخش از چهار فصل تشکیل شده. نویسنده در هر کدام از بخش‌ها تلاش کرده تا با طرح دیدگاه‌ها و نظرات دانشمندان و فلاسفه مختلف به یک نتیجه جامع در خصوص بحث مربوط به آن موضوع دست یابد.

در بخش اول در خصوص این موضوع بحث شده که اول ادراک اتفاق می‌افتد یا استدلال. اینکه در انتخاب عقاید و گرفتن تصمیمات ما انسان‌ها، ابتدا استدلال انجام می‌گیرد و بر اساس آن استدلال به نتیجه و انتخاب نهایی می‌رسیم یا ابتدا انتخاب و تصمیم‌گیری صورت گرفته و بعد استدلال‌های مربوط به آن تصمیم و انتخاب ارائه می‌شوند. در این بخش هایت باز هم به سراغ استعاره فیل و فیل‌سوار می‌رود و به این نتیجه می‌رسد که بخش منطقی و استدلال‌گر مغز ما در جایگاه فیل‌سوار هست و بخش احساسی در جایگاه فیل و این فیل هست که فیل‌سوار را به دنبال خود می‌کشاند. اما فیل‌سوار هم تحت شرایط مشخص می‌تواند گاهی اوقات بر فیل و مسیری که انتخاب می‌کند تأثیرگذار باشد. از این رو اصل اول روانشناسی اخلاق «اول ادراک، سپس استدلال» است.

هایت در بخش دوم به سراغ این اصل می‌رود که «اخلاقیات فرای آسیب نرساندن و انصاف هست.» و در نهایت به این نتیجه می‌رسد که پنج بنیان اخلاقی وجود دارند که هر کدام از ما بنا به شرایط ژنتیکی و محیطی خودمان به نسبت متفاوتی به آنها اعتقاد داریم و پایبند هستیم. این پنج بنیان عبارتند از:

  • بنیان مراقبت/آسیب که در پاسخ به چالش مراقبت از کودکان آسیب‌پذیر تکامل یافته است. این بنیان کاری می‌کند که به نشانه‌های رنج و نیاز افراد توجه کنیم؛ کاری می‌کند که از ظلم و ستم بیزار باشیم و از افراد رنج‌دیده مراقبت کنیم.
  • بنیان انصاف/تقلب که در پاسخ به چالش بهره‌مندی از عواید همکاری بدون سوءاستفاده دیگران تکامل یافته است. این بنیان کاری می‌کند که نشانه‌های خوب (یا بد) افراد را برای مشارکت و نوع‌دوستی دوجانبه درک کنیم؛ کاری می‌کند که از متقلبان دوری کنیم و آنها را مجازات نماییم.
  • بنیان وفاداری/خیانت، در پاسخ به چالش تشکیل و حفظ ائتلاف‌ها تکامل یافته است. این بنیان کاری می‌کند که قابلیت‌های فرد را برای همکاری تیمی درک کنیم؛ کاری می‌کند که به افراد وفادار اعتماد داشته باشیم و از آنها تقدیر کنیم و در عین حال، افرادی را که می‌خواهند به گروهمان خیانت کنند، بیازاریم، طرد کنیم یا حتی بکشیم.
  • بنیان اطاعت/مخالفت، در پاسخ به چالش تشکیل روابط مثمرثمر در دل سلسله‌مراتب اجتماعی تکامل یافته است. این بنیان کاری می‌کند که درباره جایگاه یا رتبه فرد و نحوه عملکرد مناسب (نامناسب) او درباره جایگاهش حساس شویم.
  • بنیان تقدس/تنزل که در پاسخ به چالش دوراهی همه‌چیزخواری و در ادامه، چالش بزرگ‌تر زندگی در دنیای آکنده از عوامل بیماری‌زا و انگل‌ها تکامل یافته است. این بنیان شامل سیستم ایمنی رفتاری انسان است که موجب آگاهی ما از انواع و اقسام تهدیدها می‌شود. انسان‌ها از این طریق، توجه خود را به ارزش‌های مفرط و غیرمنطقی، چه مثبت و چه منفی، معطوف می‌کنند؛ همان ارزش‌هایی که از عوامل مهم در همبستگی افراد و پیوند میان آن‌هاست.

هایت در بخش سوم به سراغ نقش اخلاق و مذهب در شکل‌گیری گروه‌ها و ائتلاف‌ها و اتحادها می‌رود و از نقش این عوامل در حفظ جان و ادامه نسل انسان‌ها سخن می‌گوید. او همچنین به این مورد اشاره می‌کند که شخصیت و زندگی انسان عمل از دو جنبه فردی و گروهی تشکیل شده که بدون توجه به زندگی اجتماعی فرد نمی‌تواند با اتکای صرف به جنبه فردی کاری از پیش ببرد.

همچنین او با افزودن بنیان آزدی/ظلم به بنیان‌های اخلاقی اشاره شده در بالا، ماتریس‌های اخلاقی گرایشات سیاسی محافظه‌کارانه و لیبرالیستی را ترسیم می‌کند و به این نتیجه می‌رسد که این جنس اختلاف‌نظرها و اختلاف عقاید مذهبی و سیاسی ناشی از تفاوت در نسبت و اهمیت این بنیان‌های اخلاقی در زندگی و افکار طرفداران این گرایش‌های سیاسی هست.

نویسنده در نهایت به این نتیجه می‌رسد که نمی‌توان عده‌ای از انسان‌ها را در گروه خیر و سایرین را در گروه شر قرار داد و تفاوت‌هایشان را به این شکل توجیه کرد. بلکه ذهن ما به گونه‌ای طراحی شده که به دنبال اثبات حقانیت گروه خودمان هستیم.

ما موجوداتی عمیقاً شهودی‌ایم که احساسات درونی‌مان حاکم و هادی استدلال‌های ما هستند. بنابراین به سختی می‌توانیم با افرادی ارتباط برقرار کنیم که در ماتریس‌های اخلاقی متفاوتی زندگی می‌کنند. ماتریس‌هایی که غالباً با پیکربندی متفاوت و بر اساس مبانی اخلاقی متفاوتی بنیان گذاشته شده‌اند—هرچند این کار غیرممکن نیست.

از این رو در هنگام بحث با یک فرد با ماتریس اخلاقی متفاوت نسبت به خودمان نباید سعی کنیم که بلافاصله به میانه بحث بپریم و حقانیت خودمان را به زعم خودمان با منطق و دلیل به او اثبات کنیم. بلکه بهتر است ابتدا چند نقطه مشترک میان خودمان و او بیابیم یا اندکی اعتماد متقابل بسازیم و سپس مباحث اخلاقی را پیش بکشیم؛ و هنگامی که نوبت به گفتگو بر روی مسائل اخلاقی رسید، کار خودمان را با مدح و ستایش یکی از خصوصیات گروه مقابل یا ابراز علاقه صمیمانه خود به آنها آغاز کنیم.

پی‌نوشت: من کتاب ذهن درستکار نوشته جاناتان هایت را با ترجمه امین یزدانی و هادی بهمنی مطالعه کردم که توسط نشر نوین منتشر شده است.

 

پیشنهاد می‌کنم بعد از این یادداشت و در ادامه، نوشتارهای زیر را مطالعه کنید:

معرفی کتاب | نویز: یک نقص در قضاوت انسانی نوشته دنیل کانمن و …

معرفی کتاب | نردبان شکسته نوشته کیت پین

معرفی کتاب | ناشناخته نوشته دیوید ایگلمن

این مطالب رو هم پیشنهاد می‌کنیم ببینید

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *