کمالگرایی یک همکلاسی

در دوره دبیرستان همکلاسی‌ای داشتیم که از یک خانواده با وضعیت مالی پایین‌تر از حد متوسط جامعه بود. او همیشه کفش و لباس کهنه به تن می‌کرد. البته این کهنگی کمی غیرعادی بود. گاهی لباسی که به تن می‌کرد چنان رنگ و رو رفته و کفشی که به پا می‌کرد چنان پاره‌پوره بود که آدم شک می‌کرد که شاید در زندگی‌شان به کمک مالی دیگران نیاز داشته باشند.

ولی بعد از چندین ماه می‌دیدی که صبح یکی از روزها با کفش‌هایی پا به مدرسه گذاشته که شاید همه ما در حسرت پوشیدن چنین کفش‌هایی بوده‌ایم.

کفش‌هایی که چند برابر کفش‌های هر کدام از ما قیمت داشت.

هر دو سال یک بار پیراهن و شلواری می‌پوشید که شاید بهترین لباس از نظر جنس و مارک در میان لباس سایر دانش‌آموزان بود.

این همکلاسی ما معتقد بود یا باید کفش و لباس کهنه و پاره پوشید و یا بهترین کفش و لباس بازار را به تن کرد. هیچ اعتقادی هم به فاصله میان این دو نداشت.

پول چند جفت کفش، چند پیراهن و چند شلوار را یکجا می‌داد و یک جفت کفش و یک شلوار و پیراهن می‌خرید و حداقل تا دو سال دیگر هیچ کفش و لباسی خرید نمی‌کرد و به خیال خودش خیلی هم مرتب و شیک بود.

او ترجیح می‌داد یا جنسی را نخرد و یا اگر می‌خرد، بهترین جنس بازار را خرید کرده باشد.

آن‌قدر آن لباس‌ها را به تن می‌کرد تا بتواند برای سری بعدی کفش و پیراهن و شلوار که ارزان هم نبودند، پول پس انداز کند.

به نظرم این نوع وسواس و کمالگرایی در جنبه‌های مختلف زندگی هر کسی می‌تواند وجود داشته باشد.

افرادی که یا به دنبال گرفتن نمره صد از صد هستند و یا نمره نود با نمره صفر هیچ تفاوتی برایشان ندارد.

شرایط زندگی این دسته از افراد از دو حالت خارج نیست:

حالت اول زمانی است که روی امتیاز صد ایستاده‌اند. در این صورت شب و روز ندارند. خواب و خوراک ندارند. همیشه استرس و نگرانی این را دارند که مبادا این صد بشود نود و نه.

در ظاهر شاد و خندان و خوشبخت‌اند ولی در عمل بدبخت‌تر و پراسترس‌تر از اینان وجود ندارد.

به نظر دیگران فردی موفق هستند ولی در عمل فشار بسیار زیادی را تحمل می‌کنند.

درست مثل زمانی که همکلاسی ما، کفش و لباس نو می‌خرید و اگر کسی او را می‌دید و شناختی از او نداشت، فکر می‌کرد، او شیک‌پوش‌ترین، خوشحال‌ترین و مرفه‌ترین دانش‌آموز مدرسه است؛ در حالی که همواره در استرس و وحشت تا خوردن گوشه شلوار یا پیراهنش بود.

اما حالت دوم این است که فرد امتیازش صد نباشد. در این حالت دیگر حاضر به هیچ تلاشی برای بهبود در آن زمینه نخواهد بود و انگیزه‌ای برای این کار ندارد. حتی برداشتن کوچک‌ترین گام در جهت بهبود هم برایش ارزشی ندارد و توجهی به آن نمی‌کند.

برای او امتیاز یک تا نود و نه تفاوتی با هم ندارند. اگر امتیاز صد نباشد، هر چه می‌خواهد باشد.

دقیقاً مثل همکلاسی ما که حاضر نبود در طول چند سال کوچک‌ترین هزینه‌ای برای ظاهر و لباسش بکند.

برای او درجه دو بودن با درجه ده بودن هیچ تفاوتی نداشت.

وقتی لباس نو و درجه یک نبود، کیفیتش برای او فرقی نمی‌کرد. پوشیدن لباس معمولی با پوشیدن لباس پاره برای او تفاوتی نداشت.

افراد وقتی به کاری علاقه‌مند می‌شوند و تصمیم می‌گیرند بهترین عملکرد را در آن زمینه داشته باشند، تمام تلاششان را به کار می‌گیرند که هیچ کم و کاستی در آن زمینه نداشته باشند.

شروع کار این افراد با علاقه و انگیزه فراوان همراه است ولی در ادامه با توجه به فشار و استرس حاکم، روندی فرسایشی همراه با خستگی و ناامیدی در آنان شکل می‌گیرد.

این دسته از افراد در ادامه راه چنان خسته و ملول و ناتوان می‌شوند که نه تنها از تصمیم و مسیری که در پیش گرفته‌اند منصرف می‌شوند، بلکه دیگر هیچ وقت تمایل و رغبتی برای برگشت به آن مسیر پیدا نخواهند کرد.

سخت‌گیری و نظم خوب است ولی شاید اگر گاهی اوقات کمی آسان بگیریم و با توجه به توانایی‌ها و داشته‌های خودمان بیش از حد سختگیر نباشیم، به نفع خودمان و دیگران باشد و روند رو به رشد بهتر و پایدارتری را تجربه کنیم.

 

پیشنهاد می‌کنم بعد از این یادداشت و در ادامه مطالب زیر را مطالعه کنید:

زندگی یعنی مبارزه، زندگی یعنی مسابقه

بهترین روش اصلاح رفتارها و ترک عادتهای بد

در عجبم از پدرها و مادرها …

این مطالب رو هم پیشنهاد می‌کنیم ببینید

1 دیدگاه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *