عجله در دنیای امروز از حالت انفرادی و موردی به موضوعی فراگیر و اجتماعی بدل شده است. انسانهایی که همواره در شتاب برای رسیدن و انجام دادن هستند. شتابی که نه هدفی برای آن وجود دارد و نه انگیزهای منطقی پشت سر آن نهفته. عجله در دنیای امروز به بخش ناخودآگاه مغز ما راه یافته و انگار کنترل آن از دستمان خارج شده.
یک نمونه آن، رانندگانی که در بزرگراهها و خیابانها در تلاش و تکاپو برای پیشی گرفتن از دیگری به هر قیمتی حتی به قیمت سلامتی خود و همراهانشان هستند. تخت گاز میرانند تا هر چه زودتر به خانه برسند و در خانه از فرط بیکاری و بیهدفی به برنامههای تلویزیون پناه ببرند. در اینترنت فرو روند و مدام شبکههای اجتماعی را بالا و پایین کنند.
سوار مترو که میشوی، همه در شتاب و عجله برای رسیدن به مقصد هستند. تلاشی ناخودآگاه برای جلو زدن از دیگری در سوار و پیاده شدن. شتاب برای سوار شدن بر پلهبرقی و درنهایت رسیدن به خانه و ولو شدن در مقابل تلویزیونی که گاهی دیدن قیافه مسافران مترو لذتبخشتر از تماشای برنامههای آن است.
پیامهایی که در شبکههای اجتماعی بهسرعت ردوبدل میشوند. شکلکهایی که برای صرفهجویی در وقت مدام برای دیگری ارسال میشوند تا هر چه سریعتر گفتگو به پایان برسد و نوبت به گفتگوی بعدی برسد.
همینقدر سطحی، همینقدر با عجله، همینقدر بیهدف، همینقدر بیهوده و ما همچنان در حال زیستن بر روی این کره خاکی. همچنان فکر میکنیم که بهترین راه لذت بردن از زندگی همین است و اصرار داریم که بامعناترین سبک زندگی را داشته باشیم و بهترین احساسها را تجربه کنیم.
شاید لازم باشد، کمی از سرعت خودمان بکاهیم، کمی تأمل، کمی صبر شاید بد نباشد. ما نیاز به تمرین داریم، تمرین عجله نکردن؛ تمرین تأمل، تمرین توجه، توجهی عمیق به اطرافمان. تمرین تفکر، تفکر در این موضوع که هدف از کاری که انجام میدهیم چیست و انتهای این مسیری که در حال پیمودن آن هستیم به کجا ختم میشود.
پیشنهاد میکنم بعد از این یادداشت و در ادامه، نوشتارهای زیر را مطالعه کنید:
امروز داشتم مهارتهای یادگیری متمم رو کار میکردم به یکی از فایلهای محمدرضا رسیدم. گوشش دادم. همین موضوع رو داشت عنوان میکرد.
ما برای هیچ و پوچ حتی سرعت یادگیریمون رو هم افزایش دادیم.
اول از همه خودم! یه ولع عجیبی برای کنتور انداختن تو تعداد کتابهایی که میخونم دارم حسین! یه حس حاصیه میگه کتابو که تموم کردی بندازش اونطرفی برو واسه فتح کتاب بعدی. خداییش مرگم میاد یه کتاب رو دوباره بخونم. میدونم خیلی اشتباهه! میخوام اصلاحش کنم. باید یکم بیشتر به همون پستهای اینستاگرامی خیره بشیم که برامون عادی شدن. حتی در چهرهای از دوستامون که حالمون ازش بهم میخوره، زیبایی رو پیدا میکنیم اگر مدتی بهش متمرکز بمونیم!
همینکه رو هر پستت وایمیستم و کامنت میذارم بخاطر همین تمرین تو کاهش سرعته!
بسه اینقد سگ دو زدن وسط همه چی! والا!
باشد که متمرکزتر شیم. باشد ….
البته تو بهتر از من میدونی که هر کتابی ارزش دو بار خوندن رو نداره. از طرفی کتابهایی هم هستن که چندین و چند بار باید خونده بشن.
اما بهتره همون یک باری هم که خوندیم، تو محتوای کتاب عمیق بشیم و حداقل پیام کلی کتاب همیشه باهامون بمونه.
یکی از کارهایی که من انجام میدم و تو هم حتما میدونی، نوشتن معرفی برای کتابهایی هست که میخونم. البته بعضی از این خوندنها برای بار دوم هستن.
اما نوشتن معرفی کوتاه برای کتاب، باعث میشه محتوا و نوشتههای کتاب یک بار دیگه برام مرور بشن و یک تصویر کلی بهتر و ماندگارتری از کتاب برام بمونه. البته که این کار برای دیگرانی که اون معرفی رو میخونن هم میتونه خیلی مفید باشه و باعث بشه اونها هم با کتابهایی که من خوندم آشنا بشن و شاید ترغیب بشن که اگه موضوع و محتوای کتاب رو دوست داشتن، برن سراغش. یه بازی برد-برد و خیلی هم اثربخش.