شاید بهینهترین حالت در تصمیمگیری و اقدام در موقعیتهای مختلف زندگی این باشد که بتوانیم تمامی سوگیری ها و خطاهای شناختی را حذف کرده و با منطق و عقلانیت مطلق در خصوص موضوعات متعدد بیاندیشیم و در موردشان تصمیم بگیریم. اما همانطور که دنیل کانمن هم در کتاب فکر کردن، بی درنگ و بادرنگ اشاره کرده، حذف تمامی خطاهای شناختی و سوگیری های حاکم بر افکار و نگرشهای ما عملاً غیرممکن است. پس مطالعه و آشنایی با این خطاهای شناختی و سوگیری های ذهنی چه فایدهای میتواند داشته باشد؟
به نظرم اولین فایدهای که این کار میتواند داشته باشد، پیدا کردن یک زبان و نگاه مشترک به طرز تفکر و قدرت تشخیص انسانها در موقعیتهای مختلف هست. همانطور که متخصصان هر زمینه، مجموعهای از اصطلاحات و عبارات تخصصی خود را تعریف کردهاند که با به کار بردن آنها میتوانند با سهولت بیشتری با هم ارتباط برقرار کرده و در خصوص مشکلات و مسائل موجود در آن حوزه تخصصی تبادل اطلاعات کنند، ما نیز برای بحث و تبادل نظر و همچنین عمیق شدن در حوزه تصمیمگیری و تفکرات انسانی ناگزیر از آشنایی با اصطلاحات و موضوعات این حوزه و یافتن یک زبان مشترک در آن هستیم.
اما دومین دلیلی که میتوان در خصوص لزوم یادگیری خطاهای شناختی و سوگیری های ذهنی و تسلط بر آنها عنوان کرد، تسلط بر نقاط ضعف و قوت ارگان اصلی بدنمان است. همانطور که برای هدایت یک ماشین نیازمند تسلط بر نحوه عملکرد و همچنین نقاط ضعف و قوت آن در شرایط و موقعیتهای مختلف هستیم، برای هدایت و مدیریت مغز خودمان و بهرهبرداری بهینه از قابلیتهای آن ناگزیر از آشنایی کامل با مشخصهها و ویژگیهای آن و همچنین نقاط ضعف و قوتش هستیم.
ما هر چه بیشتر بتوانیم بر این ارگان مهم بدن تسلط داشته باشیم و نحوه عملکرد آن در موقعیتهای مختلف را بدانیم، در این صورت هر چه بهتر خواهیم توانست آن را مدیریت کرده و در شرایط گوناگون، بهترین و اثربخشترین استفاده را از آن به عمل آوریم. اما اگر چنین تسلط و آشناییای وجود نداشته باشد، بیشک اسیر ضعفهای آن خواهیم شد و امکان آسیب دیدن هر چه بیشتر وجود خواهد داشت.
پیشنهاد میکنم بعد از این یادداشت و در ادامه، نوشتارهای زیر را مطالعه کنید:
وقتی میدانیم اثر هاله چیست اما همچنان گرفتارش هستیم