بعضی از هنرمندان به طور عمد مخاطبان خود را نادیده میگیرند. «بفرمایید؛ انجام شد؛ از نظر من دیگه به درد نمیخوری.» نگرش «همینه که هست» جرئت میخواهد، اما تضمین میکند که شما بدون حواسپرتی به خلق هنر خواهید پرداخت. چنین هنری متعلق به توماس پینچن (رماننویس)، دیوید ممت (نمایشنامهنویس) و تروانیان (فیلمنامهنویس) است. بهمنظور زندگی سودمندانه با مغز مارمولکی، چنین هنرمندی تصمیم میگیرد تا خودش را منزوی کند.
برخی از هنرمندان درک میکنند که آنها تنها قبیله خود را خشنود خواهند کرد. منظور از قبیله همان کسانی هستند که به دنبال واکنش متقابلی هستند که این هنرمندان در پی ایجادش هستند، همان کسانی که جهانبینی مشترکی دارند. این هنرمندان تا زمانی که اثری خلق نکنند که به دل این گروه بنشیند، هنرشان را دارای اشکال میبینند و برای ایجاد ارتباط با مخاطب بهقدر کافی اهمیت میدهند و بهقدر کافی تعامل ایجاد میکنند تا اینکه هنرشان شروع به نتیجه دادن میکند. باب دیلن، سیندی شرمن (عکاس) و دیوید سداریس (طنزپرداز) در چنین عالمی به سر میبرند. آنها حضور دارند، اما بههیچوجه علاقهمند به جلب رضایت مخاطبی نیستند که اثر آنها را درک نمیکند.
و برخی افراد (من آنها را هنرمند نمینامم) مشتاقانه به هر انتقادی گوش میدهند و تلاش میکنند تا ارزش هنرشان را پایین بیاورند تا بدین صورت بتوانند رضایت بیشترین مخاطب ممکن را به دست آورند. برای چنین شخصی، سهم بازار بیشتر از هنر ارزش دارد و بنابراین ما میبینیم که الویس پرسلی سابق تبدیل به یک نقیضه در لاس وگاس میشود و جودی گارلند سابق کارش روی صحنه به ته خط میرسد. آنها بهعنوان هنرمندانی شروع به کار کردند که مصمم به تغییر وضعیت موجود برای آنهایی بودند که به کارشان علاقه نشان میدادند اما بهجای آن تبدیل به بازیگران بازار انبوه شدند.
منبع: کتاب فریب ایکاروس
پیشنهاد میکنم بعد از این یادداشت و در ادامه، نوشتارهای زیر را مطالعه کنید: