زیستن در یک جامعه فراری از کتاب و کتاب‌خوانی

پیش نوشت: این پست، تنها یک برون‌ریزی ذهنی در مورد یک جامعه فراری از کتاب است که در آن زندگی می‌کنم و نکته مهم و مفیدی در آن گفته نشده است.

متن اصلی:

یادم می‌آید زمانی که سن و سالم کم بود، در یکی از روزهای جمعه با چندتا از خانواده‌های فامیل برای تفریح به بیرون از شهر رفته بودیم.

وقتی‌که همه رسیدند و داشتیم وسایل را از ماشین‌ها خالی می‌کردیم، یکی از خانم‌ها از دیگری پرسید «پس مریم کو؟ چرا نیومده؟»، مادر مریم هم که انگار مریم مرتکب جرم و جنایتی شده باشد، بعدازاینکه کمی من و من کرد، درحالی‌که به نظر می‌رسید خجالت‌زده است، گفت «مریم گفت من نمیام؟ همش تو اتاقشه و کتاب میخونه»

بعد همان خانم برگشت گفت «بیچاره بچه، نکنه افسردگی گرفته؟ آخه مگه چی درمیاد از اون کتاب‌ها»

من که هنوز مدرسه هم نمی‌رفتم، چقدر دلم برای مریم سوخت که افسرده بود و زیاد کتاب می‌خواند.

 

پست مرتبط: ۸ دلیل برای مطالعه + سخنرانی تد درمورد تأثیر مطالعه بر آگاهی و زندگی ما

 

نمی‌دانم چند نفر از این افراد را دیده‌اید که با برچسب زدن به دیگران سعی در بزرگ کردن خودشان دارند. البته نیازی به گفتن نیست که بعداً برای من که کودکی کم سن و سال بودم معلوم شد که مریم نه‌تنها افسردگی نداشته بلکه ازنظر روحی، روانی و فکری خیلی هم سالم‌تر از بقیه بود.

این موضوع مربوط به حدود سی سال قبل بود. ولی هم اکنون هم خانواده‌های زیادی هستند که چنین طرز فکری دارند و خیلی بیشتر از این‌ها از کتاب و کتاب‌خوانی فراری هستند.

البته به‌وضوح می‌توان آثار چنین دیدگاه‌ها و الگوهای رفتاری را در جامعه و رفتار مردم مشاهده کرد.

امروز که داشتم به این موضوع فکر می‌کردم، دلم به حال این افراد که تعدادشان هم کم نیست، می‌سوخت. البته که مطالعه کم‌وزیاد نسبی است ولی به نظرم کسی که حتی یک کتاب بیشتر از دیگری خوانده و به خاطر مطالعه همان یک کتاب اطلاعات و آگاهی بیشتری نسبت به او دارد، زندگی و حس و حال بهتری را تجربه می‌کند.

کسانی که اهل مطالعه‌اند و بیشتر زمانشان را در هم‌نشینی با کتاب سپری می‌کنند، در حال گذراندن زمانشان در دنیاهای موازی نویسندگان کتاب‌ها و کسب تجارب و آموختن از دانسته‌های آن‌ها هستند.

این موضوع در ظاهر یک مسئله ساده و پیش پا افتاده به نظر می‌رسد ولی به نظرم برای آن‌هایی که مطالعه نمی‌کنند و اعتقادی به کتاب و کتاب‌خوانی ندارند، یک فاجعه در زندگی محسوب می‌شود.

بدترین نوع زندگی برای یک فرد این است که در این دنیا باشد و زمانش را به بطالت سپری کند، در مقابل هر مشکل و پیشامدی در زندگی با توجه به آموخته‌های خود از اطرافیان تصمیمات اشتباهی بگیرد و درنتیجه اقدامات نادرستی انجام دهد؛ و این رویه ادامه پیدا کند تا روزی فرابرسد که فرصت بودن در این دنیا برایش تمام شود و متوجه بسیاری از اتفاقات اطراف خودش نشود و درنهایت با خاطرات تکراری و روزمره این جهان را ترک کند.

اینکه کسی در این دنیا باشد و از هوای آن تنفس کند و منابع بسیاری مصرف کند و درنهایت دنیایی را که در آن متولد شده بود با مشتی ضایعات علاوه بر جسم خودش تحویل آیندگان بدهد و برود، چیزی جز یک جنایت بزرگ بشری نمی‌تواند باشد.

 

پست مرتبط: راهکارهایی برای مطالعه اثربخش

 

ما همواره در حال مشاهده اخبار رسانه‌ها در مورد کشته شدن مردم در گوشه و کنار دنیا و تأسف خوردن هستیم ولی خبر نداریم که در همین شهر افراد زیادی زندگی می‌کنند که همه‌روزه در حال قتل و جنایت هستند و با اشتباهات متعددی که از سر جهل و ناآگاهی انتخابی‌شان انجام می‌دهند، هزاران هزار انسان دیگر را بدبخت و بیچاره می‌کنند.

حسرت بزرگ‌تر آنجایی است که افراد شاید حتی زمان مرگشان هم متوجه این جنایت و ظلم بزرگی که در حق خودشان، فرزندانشان و دیگران کرده‌اند، نشوند.

چگونه می‌شود انسانی را به دنیا آورد و هیچ مسئولیتی در قبال آینده و زندگی او نداشت و اصرار هم کرد که او هم دقیقاً همان مسیر اشتباهی را طی کند که خود فرد طی کرده و احساس می‌کند بدبخت‌ترین فرد روی زمین است.

نمی‌دانم آیا ظلم و جهلی بالاتر از این وجود دارد یا نه. ولی این اتفاقات رویه‌هایی هستند که به‌صورت پیوسته و مداوم در حال رخ دادن هستند و برای همه ما عادی شده‌اند.

به نظرم از انسان‌هایی که حتی برای سرنوشت خود، خانواده و عزیزانشان ارزش و جایگاهی قائل نیستند، نمی‌توان انتظار داشت که برای طبیعت، حیوانات و سایر انسان‌ها ارزش قائل شوند و در جهت حفظ حیات آن‌ها گامی بردارند.

 

پست مرتبط: نقش میزان مطالعه و آگاهی مردم در توسعه ملی

این مطالب رو هم پیشنهاد می‌کنیم ببینید

2 دیدگاه

  1. سلام حسین‌آقا. آقا می‌شه آقاش رو نگم؟ اگه اجازه هست…
    تقریبا روزدرمیون به وبلاگت سر می‌زنم، اونم مهمون‌نواز خوبیه خداییش؛ دوتا پست میاره باهم می‌خونیم.
    این پستت از اونایی که باید یک‌بار دیگه هم بخونم؛ احتمالا آخرشب.
    لذت بردیم.

    1. سلام رضای عزیز
      اصلا نیازی به گفتن آقا اول اسم من نیست.
      این قانون برای همه دوستان من هست.
      پس شامل تو هم میشه.
      خیلی خوشحالم که مرتب به وبلاگم سر میزنی و نوشته‌هام رو میخونی.
      با آرزوی موفقیت برات.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *