هفته قبل بخشی از فیلم مصاحبه مسعود بهنود با سایه (هوشنگ ابتهاج) را دیدم. در این فیلم یکدقیقهای که بریدهای کوتاه از یک مصاحبه طولانی هست، خبرنگار از سایه میپرسد: «از زندگی راضی هستی؟» و سایه پاسخ میدهد: «فوق العاده، من این شانس رو پیدا کردم که یک چیزی به اسم سمفونی نُه بتهوون رو گوش کنم، کجا میتونستم اینو گوش کنم؟ این میز میتونه بگه من سمفونی نُه بتهوون رو شنیدم؟ یا بگه من آواز ابوعطای شجریان رو شنیدم؟ …»
این پاسخ تلنگری بود برای من و بسیاری از افراد دیگر که این مصاحبه را دیدند و در مورد آن اندیشیدند. تلنگری بزرگ که انگار دقیقاً باید در این زمان و دقیقاً در همین روزها زده میشد.
کاری به شرایط و حال و هوای این روزهای کشور ندارم؛ اما بهتر است بیندیشیم و ببینیم که چه لذتهایی هستند که ما میبریم و آن میز نمیتواند. چه کارهایی هست که ما میتوانیم انجام دهیم و آن صندلی نمیتواند. چه تأثیراتی هست که ما میتوانیم بگذاریم و آن در نمیتواند.
همه موجوداتی در این جهانیم، اما چه امکاناتی که ما داریم و سایر مخلوقات چه جاندار و چه بیجان ندارند. چرا نمیبینیم و از آن لذتها بهره نمیبریم؟ چرا وقتی هنوز فرصت و موقعیتی برای لذت بردن و شادمانی هست، ما در تلاشیم تا تیرگیها و پلشتیها را به بزرگترین و پررنگترین شکل ممکن در فضای محدود ذهنمان جای دهیم و بعد هم در انتظار کسی بمانیم که بیاید و ما را از این فضایی که حتی جایی برای تنفس در آن نگه نداشتهایم برهاند.
وقتی میتوانم بنویسم، وقتی میتوانم کتاب بخوانم، وقتی میتوانم بیاموزم، وقتی میتوانم به دیگران عشق بورزم، وقتی میتوانم با کودکان بازی کنم و وقتی میتوانم زیباییها را ببینم، به موسیقی طبیعت گوش کنم، بهترین طعمها را بچشم و با انسانهای دیگر حرف بزنم، چه دلیلی وجود دارد که زندگی فوقالعاده نباشد؟
پیشنهاد میکنم بعد از این یادداشت و در ادامه، نوشتارهای زیر را مطالعه کنید:
شبی که ماه کامل شد و طرز فکرهایی آشنا و نزدیک
سلام حسین عزیز. چقدر این مطلب به دلم نشست !سرشار از امید و نگاهی متفاوت به زندگیست. اتفاقا حوادث یکی دو هفتۀ گذشته مرا برد به سالها پیش ؛ دوران کودکی و اوایل نوجوانی ام در اهواز بودم هشت سال جنگ ، موشک و بمباران ،خوابیدن در سنگر ،ویران شدن خانه هاو… بیشتر نمی گویم چون نمیخواهم تاثیر خوب متن شما رو از بین ببرم ،زندگی در شرایط سخت آدمها را صیقل می دهد.گاهی با خودم میگویم من یک لپ تاپ دارم که می توانم نوشته هایم را تایپ کنم و در سایت بگذارم و این نهایت خوشبختی ست.
سلام بیتای عزیز،
ممنونم ازت.
من هم دو سالی در اهواز زندگی کردهام ولی نه در دوران جنگ و احساس خیلی خوبی نسبت به این شهر و مردمان خونگرمش دارم.
به نظرم زیبایی زندگی به این است که ترکیبی از اتفاقات خوب و بد و همچنین غم و شادی در کنار هم است. ولی همین زنده بودن و داشتن فرصت نفس کشیدن و زیستن، خود بهترین دلیل برای این است که با تمام وجود زندگی کنیم و بیشترین بهره را از تک تک لحظات عمرمان ببریم.
موفق باشی.