کوچکتر که بودم مسابقات فوتبال را زیاد پیگیری میکردم. حتی مدتی جزو مشتریان و خوانندگان پروپاقرص روزنامههای ورزشی بودم. یکی از واژگان ثابت و پراستفاده و اتفاقاً پرطرفدار این روزنامهها کلمه «حاشیه» بود. یادم هست هر وقت که تیم ملی فوتبالمان میباخت بلافاصله یکی میگفت بچهها درگیر حاشیه شدند و تمرکز خود را در بازی از دست دادند. همینکه یک تیم میباخت یا نمیتوانست قهرمان شود، بلافاصله بازیکنان محکوم به این میشدند که درگیر حاشیهها شدهاند و نتوانستهاند آنطور که باید بر بازی متمرکز شوند و عملکرد خوبی داشته باشند.
اتفاقاً تماشاچیان و طرفداران این رشته هم صفحات مربوط به حاشیه را خیلی بیشتر از صفحات مربوط به موضوع و اتفاقات اصلی بازی میخواندند و از آنها استقبال میکردند.
اما این روزها اصلاً پیگیر این خبرها نیستم و در اینجا هم کاری به اینکه بازیکنان فوتبال یا هر ورزش دیگری چقدر مشغول حاشیهها میشوند ندارم. آنچه مهم است، درگیری و مشغول شدن ما به حاشیههای زندگی است؛ به همان جذابیت و اغواکنندگی حاشیههای ورزشی و حتی خیلی جذابتر و اغواکنندهتر از آن. زندگی در دنیایی که پر از حاشیه هست و اگر حواسمان نباشد خودمان را غرق در این حواشی خواهیم یافت، بهطوریکه خبری از متن اصلی حتی به شکلی کمرنگ در زندگیمان باقی نمانَد.
به نظرم سر و صدا و فشار حاشیهها در زندگی ما انسانها بهقدری زیاد شده که مسیر اصلیمان در میان آنها همچون مسیری به باریکی نخ در میان کوهستانی گسترده و با کوههایی سر به فلک کشیده و پر از پستی و بلندی است. حتی اگر لحظهای حواسمان پرت شود و غفلت کنیم، بلافاصله خودمان را در میان درهای عمیق و یا آویزان بر دل صخرهای بلند خواهیم یافت.
در زندگی امروز حرف و فکر و نظر و دیدگاه اطرافیان، دوستان، همکاران و سیاستمداران و ورزشکاران و هنرمندان و … همه حاشیه هستند، افکار دیگران حاشیه هستند، مسیری که دیگران در حال پیمودن آناند، حاشیه هستند، سبک زندگی دیگران حاشیه هستند، موفقیتهای دیگران حاشیه هستند، سقوطها و صعودهای دیگران حاشیه هستند، حاشیه هستند چون ده سال بعد هیچکدام از آنها را به یاد نخواهیم آورد، چون پنج سال بعد حسرت ندیدن زندگی دیگران و نپرداختن به حرفهای این و آن را نخواهیم داشت.
در این میان باید به متن پرداخت. باید به اصل موضوع توجه کرد. باید به مهمترین مسئله زندگیمان بپردازیم؛ و آن چیزی نیست جز خودمان، آرزوهایمان، حسرتهایمان، اهدافمان، چشماندازهایمان و عمرمان؛ که اگر غفلت کنیم، همگی بهراحتی آب خوردن از چنگمان خارج خواهد شد و ما خواهیم ماند و نگاههایی که مدام دنبال حاشیههاست تا زمانی که چشمها بسته شوند و اعلام شود که فرصت زیستن در این دنیا به اتمام رسیده. دلی که جز حسرت چیزی نصیبش نشد و فکری که جز برای دغدغهها و ذهنیات دیگران، فضایی برای پرداختن به موضوعی دیگر نداشت.
زندگی به این راحتی تمام خواهد شد. بی هیچ سر و صدایی. همانطور که برای میلیونها و میلیاردها انسان تمام شده و تمام میشود و تمام خواهد شد؛ و این روند ادامه دارد و این متوسطها هستند که خود را در انتهای مسیر، بدون هیچ دستاوردی خواهند یافت و در سکوت محض و بدون جلب توجهی و بدون هیچ تأثیری دنیا را ترک خواهند کرد حتی بدون اینکه رضایت خودشان را از زندگیای که کردهاند به همراه داشته باشند. سرنوشتی محتوم که هیچ گریزی از آن نیست.
پیشنهاد میکنم بعد از این یادداشت و در ادامه، نوشتارهای زیر را مطالعه کنید:
چگونه یک کتابخانه جذاب داشته باشیم؟