داستانهای موفقیت و تأثیری که مطالعه آنها بر عملکرد ما دارد

کتابها و مجلات حاوی داستانهای موفقیت جزو پرطرفدارترین محتواهای امروز بازار نشر هستند و رسانه‌های ارائه‌دهنده چنین محتوایی هم مخاطبان بسیاری دارند. تردیدی نیست که افراد به این خاطر پیگیر چنین محتواهایی هستند که دوست دارند، مسیر موفقیت و رسیدن به اهداف بزرگ و ارزشمند را به بهترین شکل ممکن و از کسانی که این مسیر را قبلاً به خوبی طی کرده‌اند، یاد بگیرند و در زندگی خویش به کار بندند. مطالعه و پیگیری چنین داستانهایی چقدر می‌تواند تأثیرگذار و کمک‌کننده باشد؟

سیستم یک مغز ما همچون دستگاهی است که جهان را خیلی مرتب‌تر، ساده‌تر و پیش‌بینی‌پذیرتر و منسجم‌تر از آنچه در حقیقت هست، به ما نشان می‌دهد. این توهم که کسی فکر کند توانسته گذشته را به خوبی درک کند، توهم دیگری در ذهن او به وجود می‌آورد که می‌تواند بر همین مبنا آینده را هم پیش‌بینی کند. چنین توهمی می‌تواند خیلی آرامش‌بخش و کاهش‌دهنده استرس‌ها و اضطراب‌هایی باشد که انسان‌ها در صورت پذیرش تمام ابهام و عدم‌قطعیت‌ها نصیبشان خواهد شد.

ما دوست داریم واقعیت دنیا این طور باشد که تمام موفقیت‌ها و پاداش‌ها حاصل خردمندی‌ها، شجاعت‌ها و اقدامات سنجیده افراد باشد و اتفاقاً تمام داستانهای موفقیت هم بر همین مبنا نوشته شده‌اند و رویدادهای مختلف همگی نتیجه و حاصل یک سری تصمیمات و انتخاب‌های سنجیده هستند و ورودی‌های مناسب همگی به خروجی‌های خوب و موفق ختم می‌شوند.

برای مثال کیفیت عملکرد مدیران، بر عملکرد شرکت‌ها تأثیرگذار هست، اما میزان این تأثیر خیلی کمتر از آن مقداری هست که ما تصور می‌کنیم. بر اساس آنچه دنیل کانمن در کتاب تفکر، بی درنگ و بادرنگ مطرح کرده، ضریب همبستگی میان موفقیت یک شرکت و کیفیت مدیرعامل آن در بازه میان صفر و یک برابر با ۰.۳ است و این همپوشانی ۳۰ درصدی، بسیار کمتر از حد مورد انتظار افراد است.

در واقع آنچه ما انتظار داریم این است که این همبستگی برابر با یک باشد و همه شرکت‌های موفق تحت مدیریت بهترین مدیران عامل باشند و تمامی مدیران عامل موفق اداره‌کننده شرکت‌هایی بسیار موفق باشند. اما در عمل این طور نیست.

اگر ما مدیران عامل را به شکلی تصادفی و از روی بخت و اقبال برای مدیریت سازمان‌ها انتخاب کنیم، احتمال موفقیت آن سازمان ۵۰ درصد خواهد بود. حال آنکه بر اساس این میزان از همبستگی وقتی بر اساس ارزیابی‌ها و تصمیمات پیچیده جمعی این کار را انجام می‌دهیم، احتمال موفقیت شرکت‌ها به ۶۰ درصد می‌رسد که رقم ناامیدکننده‌ای است.

با این وجود افراد همچنان برای خرید کتاب‌هایی صف می‌بندند که در آن‌ها روش‌های مدیریت و تصمیم‌گیری مدیرانی را توضیح می‌دهد که به طور متوسط، تأثیرشان تنها اندکی بیشتر از شانس است. چون به قول دنیل کانمن مشتریان تشنه پیام‌های سرراستی هستند درباره عوامل تعیین‌کننده موفقیت و شکست؛ آنان نیازمند داستان‌هایی هستند که با خواندنشان احساس کنند چیزی فهمیده‌اند، هرچند آمیخته به توهم. این نوع داستان‌ها و پیام‌ها به ندرت حاوی محتوایی هست که برای رسیدن به اهداف به کار افراد بیاید.

اما آنچه نویسندگان این نوع کتاب‌ها به خوبی به آن پی برده‌اند این است که داستان‌هایی از چگونگی ظهور و سقوط کسب و کارها برای اینکه به دل خوانندگان بنشینند باید پیامی ارائه کنند که ذهن انسان تشنه آن است: پیامی ساده درباره پیروزی و شکست که علت‌های روشنی را ارائه می‌کند و قدرت تعیین‌کننده بخت و گریز‌ناپذیری پسروی را نادیده می‌گیرد.

این داستان‌ها توهم فهمیدن را ایجاد و ماندگار می‌کنند، و به خوانندگانی که بسیار مشتاق باور کردن آنها هستند درس‌هایی می‌آموزند که ماندگاری چندانی ندارند.

 

پیشنهاد می‌کنم بعد از این یادداشت و در ادامه، نوشتارهای زیر را مطالعه کنید:

بحران در راه است و اتفاقات غیرمنتظره رخ خواهند داد!

ناهمخوانی رفتاری و نبود مهارت سفر احساسی در زمان

کاستن از سرعت تفکر، راهکاری برای هوشمندی بیشتر

این مطالب رو هم پیشنهاد می‌کنیم ببینید

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *