تصور کنید با یکی از دوستانتان جروبحث میکنید و او از این عصبانی است که شما چرا برخورد مؤدبانهای با او نداشتهاید. شما هم فکر میکنید که او بیدلیل موضوع را بزرگ میکند و مسئله آنقدرها هم مهم نبوده. البته هیچ مدرک و شاهدی در خصوص ادعاهای او یا شما وجود ندارد و از طرفی ادعای شما و او تفاوت زیادی با هم دارند. در این میان حق با چه کسی است؟
حق با هردوی شماست. چون هیچ حقیقت عینی وجود ندارد. آنچه هست فقط یک سری تعبیرات ذهنی است. شما رفتارهایتان را از دیدگاه خودتان توضیح میدهید تا داستانهایی در مورد خودتان بسازید به طوری که با عقاید و ارزشهای شخصیتان سازگار باشد. شما معتقدید فردی قابلاحترام هستید و رفتاری عادی داشتهاید. از طرفی دوستتان هم عقیده دارد شما اشتباه میکنید و رفتار درستی با او نداشتهاید.
درواقع ما در مورد درستی عقاید و دیدگاههای شخصیمان کاملاً یکدنده و سمج هستیم. برای همین تغییر این عقاید و ذهنیات برایمان کاری سخت و دشوار است.
فکر کنید ببینید در طول سال گذشته چند بار افکار و عقاید خودتان را اصلاح یا تعدیل کردهاید. چیزهایی که معتقد بودید کاملاً درست هستند ولی بعداً متوجه شدهاید که اشتباه میکردهاید و بدون هیچ مخالفتی و بهراحتی آنها را تغییر دادهاید. بعید است که زیاد این کار را انجام داده باشید.
همه ما فکر میکنیم دلایلی خوب و منطقی برای عقاید و افکار خودمان داریم اما درواقع و در حالت عادی ابتدا اعتقادات ما شکل میگیرند و بعدازآن و بهمرور ما دلایلی را برای پشتیبانی و تایید آنها مییابیم. در این مسیر اگر شواهدی دال بر نادرستی این عقاید وجود داشته باشد، آن دست از شواهد را فیلتر کرده و نادیده میگیریم.
درصورتیکه اگر ما تمامی عقاید و افکار خودمان را بر اساس شواهد و دلایل اصولی و درست بنا نهیم، بایستی این اعتقادات زودبهزود و با مشاهده هر عقیده بهتر و درستتری تغییر کنند. درحالیکه یکی از فعالیتهای پرتکرار و اصلی ذهن ما انسانها نه تغییر یا اصلاح داشتههای خود بلکه جستوجو برای یافتن اطلاعات و شواهدی در تایید آن داشتههاست. به این خطا خطای تایید خود یا Self-Confirmation Bias گفته میشود.
مثال مرتبط دیگر، فعالیت محققان دانشگاهی است که معمولاً به دنبال انتشار مقالاتی هستند که در انطباق کامل با تئوریهای موردقبول آنان باشند. اگر نتایج کاملاً با دانستههای قبلی مطابقت نداشته باشند، یا آن را بهطور کامل رد خواهند کرد و یا اینکه راههایی خواهند یافت برای اینکه توضیح دهند چگونه آن شواهد میتوانند مطابق و همسو با تئوریهای مورد تایید آنان باشند.
راهکار دیگری که ما برای مقابله با چنین تناقضهای ذهنی به کار میبریم توجیه تفاوتها در صورت بروز اختلاف میان عقاید و رفتارهایمان است.
برای مثال اگر شما معتقد باشید که آشپز خوب و ماهری هستید و بااینحال غذایی که درست کردهاید بد از آب درآید، آن را به مواد اولیه نامناسب ربط خواهید داد. یا ممکن است ادعا کنید اجاقگازتان خراب بوده و درست کار نمیکرده و یا فشار ناشی از عجله بیخود باعث این اتفاق شده.
تا زمانی که بتوانید مسئولیت رفتارهایتان را به افراد و اتفاقات بیرونی ربط دهید، همچنان خودتان را بهعنوان یک آشپز خوب قبول خواهید داشت. با این کار خواهید توانست یک عقیده در مورد توانمندیهایی که دارید و همواره با نتایج عملکردتان ناسازگار است، در ذهنتان بهعنوان یک اصل باور داشته باشید و برای هر وعده غذایی یک توجیه خاص بتراشید.
خطای تایید خود میتواند در جنبهها و موقعیتهای مختلف زندگی افکار و رفتارهای ما را در جهتی نادرست و غیرمنطقی هدایت کند که در آینده در مورد تأثیر آن بر میزان شادمانی خواهم نوشت.
پیشنهاد میکنم بعد از این یادداشت و در ادامه، نوشتارهای زیر را مطالعه کنید:
طراحی شادمانی | کتابی از پاول دولان