همانطور که قبلا اشاره کردم، مغز ما پیوسته در جستجوی شادی و لذت هست و این شادی و لذت فقط از طریق فعالیتهایی حاصل میشود که باعث ترشح هورمونهایی همچون دوپامین، اوکسی توسین، سروتونین و اندورفین شوند. اما اینطور نیست که ما همیشه در سطح صفر شادمانی و لذت قرار داشته باشیم و بخواهیم این سطح را به بالای صفر برسانیم. موقعیتهای زیادی هم وجود دارند که ترشح کورتیزول باعث میشود سطح شادمانی ما به زیر سطح صفر برسد. به جایی که گرفتار غم و غصه، ناامیدی و یأس و یا حس بد شویم. در چنین موقعیتهایی ما در جستجوی راهی برای گریز هستیم و از یک فرد جستجوگر تبدیل به یک فرد گریزان میشویم.
«امروز حس خوبی ندارم»، «نمیدانم چرا اینقدر حسم نسبت به او بد هست»، «حوصله انجام هیچ کاری را ندارم». اینها همگی نمونههایی از موقعیتهای ناخوشایندی هستند که کورتیزول باعث گرفتار شدن ما در آن میشود. موقعیتهایی که دوست داریم و تلاش میکنیم که هر چه زودتر از آنها رهایی یابیم.
البته همین کورتیزول با ترشح در مواقعی که اجدادمان در شرایط خطرناک یا شرایطی نهچندان امن قرار میگرفتند، باعث نجات جان آنها یا اقدام برای جستجوی مکان امنتر یا غذایی بهتر و بیشتر و یا جایگاهی بالاتر میشد.
اما اکنون که چنین خطراتی ما را تهدید نمیکند، ما همچنان برای رهایی از این حس ناخوشایند و ناامیدکننده در تلاش برای انجام کاری هستیم و در چنین شرایطی بنا به غریزه خودمان به سمت موقعیتهایی میرویم که بتوانیم هر چه سریعتر با ترشح هورمونهای شادیبخش بر این وضعیت ناخوشایند غلبه کنیم. اقداماتی همچون مصرف هر چه بیشتر چربی و قند که در طبیعت کمیاب هستند و باعث میشود حداقل برای مدت کوتاهی هم که شده احساسات خوب را تجربه کنیم.
اینها همگی چرخههایی نامطلوب هستند که در بلندمدت باعث آسیب به خودمان خواهند شد. از این رو چارهای نداریم جز اینکه چنین چرخههایی را به شکلی بهتر و آگاهانهتر مدیریت کنیم تا زندگی سالمتر و رضایتبخشتری داشته باشیم.
پیشنهاد میکنم بعد از این یادداشت و در ادامه، نوشتارهای زیر را مطالعه کنید:
فاصله کوتاه میان احساس شادمانی و ناکامی