لیندا فلدمن بارت در کتاب ۷.۵ درس درباره ی مغز به این نکته اشاره میکند که کار اصلی مغز که برای آن تکامل یافته، مدیریت منابع محدود در دسترس برای اداره امور در جریان درون بدن به بهترین شکل ممکن است و در واقع توانایی تفکر محصول جانبی این تکامل بوده. از جمله اقداماتی که شامل حال این صرفهجویی میشود، همدلی با دیگران است.
همدلی با سایرین باعث میشود مغز ما تلاش کند احساسات و افکار و اعمال آنها را پیش بینی کند. هر چه آن فرد به ما نزدیکتر و آشنایی ما با او بیشتر باشد، انرژی و تلاش لازم مغزی برای پیشبینی این احساسات و افکار و اعمال کمتر خواهد بود.
اما هر چه آشنایی ما با فرد مقابل کمتر باشد، شناخت او و احساسات و رفتارهایش برایمان سختتر خواهد بود و انرژی مغزی بیشتری برای این کار نیاز خواهیم داشت و این یعنی برداشت اضافی از منابع انرژی بدن که به احتمال زیاد باعث ایجاد حسی ناخوشایند در ما خواهد شد. دلیل اینکه برخی نمیتوانند با افرادی با ظاهر یا باورهای متفاوت همدلی کنند، شاید همین موضوع باشد.
همین دشواریهای ناشی از روبرو شدن با چیزهای متفاوت و جدید هست که باعث میشود مردم یک اتاق پژواک برای خودشان درست کنند و خودشان را با افراد، دیدگاهها و اخباری محصور کنند که هر چه بیشتر تأییدکننده باورها و عقاید فعالی آنهاست. این رویکرد باعث میشود تا مغز مأموریت اصلی خودش را که صرفهجویی حداکثری در سوختوساز و کمهزینه کردن فعالیتهایش هست، به خوبی به انجام برساند.
اگر مغزتان به شکلی ناخودآگاه در آموختن موضوعات جدید و تغییر باورها و نگرشها مقاومت زیادی از خود نشان میدهد، ناشی از همین ویژگی تکاملی مغز هست که بایستی آگاهانه بر این تمایل غلبه کرده و این مقاومت را شکست.
پیشنهاد میکنم بعد از این یادداشت و در ادامه، نوشتارهای زیر را مطالعه کنید:
لذت بردن از جایگاه اجتماعی ای که در آن قرار داریم