سیاه یا سفید؟ درست یا غلط؟ بله یا خیر؟ چنین پاسخهایی به سؤالات، سادهترین و ایدهآلترین پاسخ برای بهخاطر سپاری و دادن حکم نهایی برای ذهنِ صرفهجوی انسانیست تا خود را از مشقتها و دشواریهای تفکر عمیق و چالشهای متعدد برهاند و در نهایت کمترین توان ممکن را صرف کند تا یک علامت سؤال دیگر را از پیش روی خود بردارد. این یعنی تمایل به تفکر دووجهی.
تفکر دووجهی به معنای تلاش برای رسیدن به پاسخی قاطع و همیشگیست. درحالیکه در دنیای پیچیدهٔ امروزی که ما در آن زندگی میکنیم، سؤالاتی که پاسخی قطعی و همیشه درست داشته باشند، بسیار اندکاند؛ اما تمایل به مواجهه با چنین پرسش و پاسخهایی فراوان.
ما با تفکر دووجهی در واقع گزینهها و حالتهای ممکن را که در شرایط مختلف احتمال دارد، رخ دهند، نادیده میگیریم و سادهسازی بیش از حد انجام میدهیم؛ درصورتیکه برای داشتن نگاهی عمیق به موضوعات و تجزیهوتحلیل واقعبینانه آنها ناچار از عادت به دیدن و ارزیابی کردن وجوه و شقوق احتمالی ممکن و آثار و تبعاتشان هستیم.
کسانی که تمایل بیش از حد به تفکر دووجهی دارند، افرادی انعطافناپذیر و متعصباند؛ چون نمیتوانند اهمیت زمینه و شرایط را برای رسیدن به پاسخی خاص درک کنند.
برای نمونه این سؤالات را در نظر بگیرید:
- آیا همه کشورها باید دارای نیروگاه برق هستهای باشند؟
- آیا تحقیق بر روی سلولهای بنیادین باید ادامه یابد؟
- آیا باید واردات خودرو آزاد شود؟
- آیا خرید از فروشگاههای اینترنتی کار درستی هست؟
این سؤالات و هزاران سؤال مشابه دیگر وجود دارند که در نگاه اول به نظر دارای پاسخی قطعی و مطلق هستند، در حالی که شاید بتوان چندین و چند شرط تعیین کرد که هرکدام به پاسخی متفاوت منتهی شود.
در نظر گرفتن موقعیتهای مختلف و مشروطسازی، اولین گام در بهدستآوردن نگاهی عمیق و اثربخش به موضوعات و مسائل مختلف هست. در حالی که تفکر دووجهی با محدود کردن دامنه انتخابها، تصمیمات و نظرات ما، بیش از حد ما را به سمت نگاهی سطحی به موضوعات سوق خواهد داد و باعث سردرگمی و قضاوت نادرست در زمینههای مختلف خواهد شد.
پیشنهاد میکنم بعد از این یادداشت و در ادامه، نوشتارهای زیر را مطالعه کنید: