بسیاری از افراد چندین سال درس میخوانند و از مقطع دکترا هم فارغالتحصیل میشوند اما عملاً وقتی نوبت به عملی کردن آموختهها میرسد، چندان کاری از دستشان ساخته نیست. همچون کسانی که با وجود مطالعه کتابهای متعدد، در عمل هیچ تغییری در عملکردشان حاصل نمیشود. شاید بتوان یکی از عوامل مهم این مشکل را در نادیده گرفتن انواع یادگیری دانست. در واقع انسان حداقل از سه طریق در حال یادگیری هست:
- نوع اول آن بر پایه حافظه است که شامل ذخیره کردن اطلاعات به دستآمده به شکلی آگاهانه میشود که فرد این توانایی را دارد که بعدها آن را فراخوانی کند.
- نوع دوم یادگیری بر مبنای نهاد ناخودآگاه انسانی است که از طریق تجربه عملی به دست میآید و به احتمال زیاد دانش حاصل از آن هیچ وقت وارد خودآگاه ما نشود. البته چنین دانشی در هنگام تصمیمگیری خود را نشان خواهد داد و باعث خواهد شد که ما بتوانیم تصمیمات بهتر، بالغانهتر و عاقلانهتری بگیریم.
- اما نوع سوم یادگیری ارتباطی با تفکر و ذهن انسانی ندارد و صرفاً از طریق DNA و تغییر کدهای آن صورت میگیرد که نه در زندگی فردی بلکه در گونههای مختلف قابل مشاهده است.
به نظر میرسد دلیل مشکل اشارهشده در ابتدای یادداشت این باشد که ما یادگیری نوع دوم را که به ندرت وارد خودآگاه ما میشود و چندان تسلطی بر آن نداریم، نادیده میگیریم و توجه و تمرکز کافی بر آن معطوف نمیکنیم. از این رو در صورتی که با یادگیری هر مطلب و موضوعی به شکلی آگاهانه تلاش کنیم که تا حد ممکن آن را در زندگی روزمره به کار بگیریم، این دانش وارد ناخودآگاه ما شده و در تصمیمات ما خود را به بهترین شکل ممکن نشان خواهد داد.
پیشنهاد میکنم بعد از این یادداشت و در ادامه، نوشتارهای زیر را مطالعه کنید:
چگونه یادگیری را برای خودمان راحت و لذتبخش کنیم؟
آیا بازخوانی یک متن باعث یادگیری و بهخاطرسپاری بهتر آن میشود؟
سطح دانش خودتان را چطور ارزیابی میکنید؟ | اثر دانینگ – کروگر