بیشتر از هفت ماه هست که هر روز پست وبلاگ مینویسم. از یک سال قبل از آن هم هر روز نوشتهام.
بااینهمه و با وجود لذت نوشتن و منتشر کردن پستهای روزانه همچنان روزهای سخت برای نوشتن وجود دارند. روزهایی که مغزم از ایده خالی میشود. روزهایی که هرچقدر گوشه و کنار ذهنم را میگردم نمیتوانم موضوعی برای حرف زدن و نوشتن از آن بیابم. چیزی که به درد دوستانم که همیشه همراهم هستند، بخورد.
ولی ننوشتن سختتر از نوشتن است. اصلاً تا زمانی که یادداشت روز را ننویسم انگار روزم شب نمیشود و کاری انجامنشده در گوشهای از ذهنم مدام سنگینی میکند.
همه اینها به این دلیل هست که عادت کردهام. عادتی دوستداشتنی که رها کردنش سخت است و ترسم از این که اگر یک بار آن را رها کنم دیگر ترک عادت برایم به عادتی تازه تبدیل شود.
کارهای روزانهام را انجام میدهم. چند صفحهای کتاب میخوانم. به سراغ وبلاگ دوستانم میروم. سری به متمم میزنم و کمی هم آنجا مینویسم. یادداشتهایم را مرور میکنم.
ولی فایده ندارد. انگار فراموش کردهام چگونه برای مخاطبینم بنویسم. انگار مغزم قفل شده است. کلمات در ذهنم گم شدهاند.
بلند میشوم و میزنم بیرون. قدم میزنم. آنقدر میروم تا به یک کتابفروشی برسم. کتابفروشی را زیرورو میکنم. کتابها را ورق میزنم.
نگاهی به لیست کتابهایی که در صف خریدم هستند، میاندازم.
با کتابفروش گپی میزنم. کتابی میخرم.
از کتابفروشی بیرون میآیم و قصد کتابفروشی دیگری میکنم؛ و باز هم کتابها و باز هم خرید کتابی دیگر.
ولی این کارها فایدهای ندارد.
برمیگردم و مینشینم جلوی کامپیوتر و صفحه سفید مقابلم را نگاه میکنم.
مغزم به کل خشکیده است.
نمیدانم چه بنویسم. از کجا بنویسم؟ موضوعش چه باشد؟ با چه جملهای شروع کنم؟
در نهایت شروع میکنم. مهم این است که شروع کنم. مهم نوشتن است. مینویسم و آنچه را که در ذهنم هست مرور میکنم و تند و تند مینویسم. تا اینکه مطلبی را از میان آنها برای انتشار بیرون میکشم.
خوشحالم. خوشحال از اینکه عادت خوشایندم را نشکستم تا مبادا شکستن آن برایم عادی شود و به عادتی ناخوشایند تبدیل شود.
همچنان نوشتن مقدس است و نوشتن برای دوستان مقدستر.
پس نوشتن برای انتشار در وبلاگ همیشه آسان نیست و هیچوقت هم آسان نخواهد بود. حتی اگر یک وبلاگ نویس باشی که هر روز مینویسد، باز هم روزهای سخت و طاقتفرسا در انتظارت نشستهاند و تو هم همیشه نباید انتظار داشته باشی که ایده نو و موضوع پست جدید مثل آب خوردن به ذهنت برسند.
هر کاری سختی و دشواری خاص خودش را دارد و وبلاگ نویسی هم جز همین کارهاست. پس تا میتوانی بنویس و از این سختیها هراسی به دل راه مده.
مطالب پیشنهادی برای مطالعه:
مشخصه های یک پست وبلاگ مفید و پرمخاطب
دو نکته در مورد خلاقیت در وبلاگ نویسی
مقایسه خود با وبلاگ نویسان دیگر ممنوع! + سخنرانی تد در مورد خود واقعی
چند وقتی است که نوشته های شما را می خوانم.
و به نظرم واقعا جالب و انگیزه بخش است.
انگیزه بخش از این جهت که شما هر روز یادداشتی می نویسید و این عالی است.
اگر بخواهم روزی وبلاگ نویسی بکنم شما یکی از انگیزه ها و الگوهای من خواهید شد.
حسام عزیز
خیلی ممنونم از لطفت و انرژی مثبتی که بهم دادی.
امیدوارم هر چه زودتر شروع به نوشتن کنی و وبلاگ خودت رو راهاندازی کنی.
با آرزوی موفقیت برای تو.
سلام و خسته نباشید.
تبریک برای این همه پشتکار و هدفمندی.
سوالی دارم: وبلاگ نویسی شغل شماست؟ یا بهتر بپرسم: وبلاگ نویسی شغل است؟ یعنی اگر کسی اینطور با عشق و بی وقفه می نویسد، آدمی است که عاشق کارش است گه همان وبلاگ نویسی باشد یا آدمی است که عاشق نوشتن است و به هیچ وجه حاضر نیست حتی یک روز هم از معشوق دور بماند؟
اگر کسی شغلی دارد که نیازی به گذاشتن پست هرروزه نمی بیند وبلاگ به کارش می آید؟
سلام خانم ناجی
خیلی ممنونم ازتون
اگر منظور شما از شغل بودن وبلاگ نویسی ، کسب درآمد و گذران زندگی از آن طریق هست، که شغل من وبلاگ نویسی نیست؛ ولی من علاقه بسیاری به نوشتن و وبلاگ نویسی دارم و از جمله کارهایی هستند که من هنگام انجام آنها لذت بسیاری را تجربه میکنم و گذران وقت را احساس نمیکنم.
این کار به یک تفریح و لذت روزانه برای من تبدیل شده است و حتی در پرمشغلهترین روزها هم انجام آن برای من یک تفریح محسوب میشود، مگر روزی که وقتی برای تفریح نداشته باشم.
در این مدت کوتاه هم افراد مختلفی را دیدهام که برای وبلاگ نویسی روزانه اقدام کردهاند ولی بعد از مدتی نتوانستهاند به این کار ادامه دهند.
یکی از نیازمندیهای مهم این کار عشق و علاقه است که اگر وجود نداشته باشد، انجام آن مدت زیادی دوام نخواهد آورد.
موفق باشید.
سپاس از پاسختان. 🙏