مترو و مسیری برای رسیدن به لذت بی‌پایان

ترافیک یکی از مشکلات لاینحل تهران هست. ترافیک اعصاب‌خردکن که گاهی انسان را تا مرز جنون می‌برد. این مشکل برای بسیاری از پایتخت‌نشینان به امری عادی بدل شده است.

اما در روزهایی که بارندگی باشد حتی از نوع بسیار لطیف و خوشایند آن، به ناگاه انگار کل خیابان‌های شهر قفل می‌شوند و دیگر جایی برای تکان خوردن نیست.

هر چقدر هم که بارش برف و باران خوشایند باشد، ترافیک سنگین آن روز دل‌خوشی بارش باران و هوای تمیز را از آدمی می‌گیرد.

اتفاقاً روزهایی که باران می‌بارد، اگر در مرکز شهر باشم، بوی دود و بنزین بیش از روزهای معمولی اذیتم می‌کند که حاصل همان ترافیک است.

وقتی‌که بارندگی شروع می‌شود مرکزی‌ترین نقاط شهر که اتفاقاً محل کار من هم در همان مناطق هست، به هم می‌ریزد و شرایط انگار به شرایط بحرانی تبدیل می‌شود.

تاکسی‌ها کمیاب می‌شوند و اتوبوس‌ها تا جای ممکن پر می‌شوند. اگر تاکسی خالی هم پیدا شود، مسیر نیم‌ساعته حداقل دو ساعت طول خواهد کشید.

در چنین مواقعی کاری که انجام می‌دهم رساندن خودم به اولین ایستگاه مترو بدون کوچک‌ترین تردید و سبک و سنگین کردنی هست.

در این روزها مترو به یک فرشته نجات تبدیل می‌شود. برعکس روزهای معمولی که تونل‌های مترو دلگیر به نظر می‌رسند، در روزهای بارانی پایین رفتن از پله‌های مترو به کاری لذت‌بخش تبدیل می‌شود که حس آزادی را در آدمی به وجود می‌آورد.

کافی است در مرکز شهر سوار مترو شوی و در ایستگاه حقانی پیاده شوی و خودت را به پارک طالقانی و روی پل طبیعت برسانی. آن‌وقت هست که احساس می‌کنی از یک جهنم تمام‌عیار به یک بهشت زیبا پناه برده‌ای.

هوایی که به همراه قطره‌های باران تو را تا مرز مستی به پیش می‌برد و آن وقت هست که دوست داری ساعت‌ها در آن مکان بنشینی و به هیچ چیزی جز زیبایی‌های دنیا نیندیشی.

این دل‌خوشی و دست یافتن به این طبیعت را مدیون مترو هستم. مترویی که اگر نبود باید در میان دود خفه‌کننده ماشین‌های پر از آدم ایستاده در میانه خیابان‌های شلوغ و بی‌نظم، همچنان احساس خفگی می‌کردم.

ولی الآن در میان درختان زیبا و طبیعت دل‌انگیز نشسته‌ام و از این همه زیبایی لذت می‌برم.

در زندگی هم چنین موقعیت‌هایی پیش می‌آید. موقعیت‌هایی که همه‌جا را هوای آلوده، شلوغی و هرج‌ومرج پر می‌کند.

مواقعی که احساس خفگی، ملالت و کسالت به انسان دست می‌دهد. مواقعی که از زمین و زمان خسته می‌شوی و همه‌چیز برایت تکراری می‌شود.

در چنین موقعیت‌هایی هیچ راه فراری وجود ندارد. انگار که هوا برای نفس کشیدن هم وجود نداشته باشد.

در این مواقع باید به کتاب پناه برد. باید به کلمات و جملات کتاب‌هایی پناه برد که آدمی را همچون مترو در روزهای بارانی تهران از مهلکه و شلوغی می‌رهاند و به میانه زیبایی‌ها و قشنگی‌های بیکران می‌برد.

باید خود را به داستان‌های کتاب‌ها سپرد و بعد از آن شروع کرد به نفس کشیدن و لذت بردن از آنچه هست و آنجاست که احساس سرمستی به سراغ انسان می‌آید و او را با خود به آسمان واژه‌های گلچین شده می‌برد و دست در دست نویسنده، بهترین و ناب‌ترین لحظات را برایش به ارمغان می‌آورد.

این است معجزه کتاب؛ ولی دیگر نیازی نیست که منتظر باران باشی. فقط کافی است که با کتاب همراه شوی و راهبری قطار لحظه‌هایت را به او بسپاری. بعد از آن همه چیز ردیف خواهد شد.

پس مترو و کتاب چیزهایی هستند که من بسیاری از زیبایی‌ها و رهایی‌های لذت‌بخش زندگی را با آن‌ها و در کنار آن‌ها تجربه کرده‌ام.

باید سوار مترو شد و با کتابی در دست بهترین لحظات را رقم زد.

 

مطالب پیشنهادی برای مطالعه بعد از این یادداشت:

پیشنهادی به افراد کتابخوان جامعه

کتابخوانی یا وبخوانی ؟ کدام بهتر است ؟

جملاتی از کتاب « از دو که حرف می زنم از چه حرف می زنم »

این مطالب رو هم پیشنهاد می‌کنیم ببینید

2 دیدگاه

  1. گاهی اون لالو های مترو خودِ ادم جا نمیشه چ برسه به کتاب خوندن، ولی باهاتون کاملا موافقم که کتاب خوندن هر جا خصوصا تو مترو یه حال دیگه ای داره و کلا کتاب خوندن یه چیز دیگست. در ضمن یه توصیه برای روزای بارونی
    کاخ سعد اباد رو تست کنید همین که ادم وسط اون همه چنار باشکوه قدم بزنه کلی حالش خوب میشه.

    1. علی عزیز
      باهات موافقم.
      کتاب خواندن در مترو گاهی اوقات خیلی سخت و عملا نشدنی هست. البته اصراری هم نیست که تحت هر شرایطی در مترو کتاب بخوانیم. ولی در کل، کتاب خواندن بعد از مدتی به یک عادت غیرقابل ترک تبدیل می‌شود که با این عادت عملا کتاب نخواندن در موقعیت‌های مختلف به کاری دشوار تبدیل خواهد شد.
      کاخ سعدآباد را هم در یک روز بارانی حتما امتحان خواهم کرد.
      موفق باشی.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *