ترافیک بود و اول صبحی پشت چراغ قرمز عابر پیاده، منتظر سبز شدن چراغ ایستاده بودم. اگرچه برخی افراد این کار را انجام نمیدهند و اصلاً توجهی به چراغ عابر پیاده ندارند ولی من معتقدم این یک کار معمولی و یک وظیفه حداقلی برای هر فردی هست که به عنوان یک شهروند در این شهر زندگی میکند و یکی از کارهای عادی روزانهاش گذر از عرض خیابان است.
چند نفر هم کنار من ایستاده بودند و منتظر سبز شدن چراغ عابر پیاده بودند. ثانیهشمار داشت ثانیههای آخرش را میشمرد. عدد ده را رد کرد و داشت کمتر و کمتر میشد. همین که به عدد چهار رسید، یکی از عابران تصمیم گرفت از خیابان رد شود.
عجله برای چهار ثانیه، همه زحمات او را به باد داد. تنها چهار ثانیه.
شاید با صبر کردن قصد داشت ریسک عبور از خیابان و از میان خودروهایی که به سرعت رد میشدند را از بین ببرد که با این کار عملاً آن ریسک را افزایش داد.
شاید با صبر کردن میخواست به قانون احترام بگذارد که عملاً در مقابل نگاه متعجب دیگران، آشکارا قانون را زیر پا گذاشت.
شاید میخواست ظاهری متشخص داشته باشد که شخصیتش را به بدترین شکل ممکن حتی نزد خودش زیر سؤال برد.
تنها چهار ثانیه صبر بیشتر لازم بود تا این اتفاقات ناخوشایند رخ ندهند. اما با عجله چهارثانیهای همه اهداف از دسترس خارج شدند.
این عجله کردنهای چهارثانیهای در زندگی هم وجود دارند.
تنها با کمی صبر میتوانیم حاصل کار خودمان را ببینیم و با عجله کردن میتوانیم تمام زحمات خودمان را به باد دهیم.
چه روابطی که بر سر همین عجله کردنهای نابجا از بین رفتهاند.
چه فرصتهایی که با همین عجله کردنهای بیخود، از دست رفتهاند.
چه ضرر و زیانهای بزرگی که حاصل همین عجله کردنهای غیرضروری بودهاند.
چه موفقیتهای بزرگی که در فاصله چهارثانیهای رها شدهاند و از دست رفتهاند.
همیشه قرار نیست متوجه هزینههایی حاصل از عجله کردنهای چهارثانیهای بشویم. چه موقعیتهای ارزشمند و کمیابی که سر همین شتابها از دست دادهایم.
فقط اندکی صبر بیشتر …
پیشنهاد میکنم بعد از این یادداشت و در ادامه، نوشتارهای زیر را مطالعه کنید:
1 دیدگاه