وقتی بتوانم رقیب خودم را در مسابقه ببرم، خوشحال خواهم شد. وقتی موفق شوم مدرک دانشگاهی خودم را بگیرم، حسابی از زندگی لذت خواهم برد. هر وقت بتوانم یک ماشین خوب بخرم حالم بهتر خواهد شد. اگر کتابم چاپ شود، خیلی خوشحال خواهم شد. هر کدام از اینها نمونهای هستند از هزاران هدفگذاریای که ما در زندگی برای خودمان انجام میدهیم. هدفهایی که وقتی به آنها نزدیک میشویم، مواد شیمیایی شادیبخش در مغزمان ترشح میشوند.
اما با هر مانعی که در مقابلمان سبز میشود یا با هر شکستی که تجربه میکنیم، مواد شیمیایی مرتبط با ناکامی برانگیخته میشوند و هرچه هدف انتخابشده بزرگتر و دستیابی به آن دشوارتر باشد، تعداد تجربههای ناکامی تجربه شده هم بیشتر خواهد شد. در نتیجه یک چرخه نامطلوب و ناخوشایند در زندگیمان به وجود خواهد آمد.
از طرفی خوشحالی ناشی از رسیدن به هدف هم معمولاً خیلی کمتر از آن چیزی که انتظار داشتیم دوام میآورد و خیلی زودتر از موعد موردانتظار کورتیزول در مغزمان به جریان میافتد. در چنین شرایطی چارهای نداریم جز اینکه بر یک هدف بزرگتر و یا متفاوتتر متمرکز شویم؛ و این تمایل به تصاحب اهداف مختلف همواره در ما وجود خواهد داشت و حسی از نیازی شدید و فوری را به وجود خواهد آورد.
راهحل غلبه بر چنین حالتهای ناخوشایندی، آشنایی هر چه بیشتر با مکانیزم عملکرد مغز و دانستن این موضوع هست که این اتفاقات طبیعیاند. همچنین تسلط بر ابزارهای مختلف موجود برای مدیریت مواد شیمیایی شادیبخش درون مغز هم مفید خواهد بود.
بهتر است تا حد امکان تلاش کنیم تا از سرعت خود در جایگزین کردن هدفی به جای هدف دیگر و افتادن در چرخه دنبال کردن اهداف مختلف و تجربه احساسات ناخوشایند مختلف ناشی از آن، کم کنیم و در پی این باشیم که عادت داشتن منابع چندگانه شادمانی را در خودمان ایجاد کنیم.
پیشنهاد میکنم بعد از این یادداشت و در ادامه، نوشتارهای زیر را مطالعه کنید:
من دقیقا تا همین چند وقت پیش به همین صورت پیش میرفتم تا بلاخره هدفم رو پیدا کردم و دیگه نیازی به تغییرش نمیبینم… در حال حاضر محتوا نویس هستم و برای شرکت ترموگراف ویراترکر و سیگنال مشغول به فعالیت هستم.
متین عزیز،
از این بابت خوشحالم،
با آرزوی موفقیت برای شما در مسیری که انتخاب کردهاید.