شما چقدر در زندگی‌تان برنده هستید؟

برنده بودن، عبارتی است دوست‌داشتنی و هدفی اغواکننده که همه به دنبال دستیابی به آن هستند. اما معنای برنده بودن چیست؟ شما رسیدن به کدام هدف را برنده بودن خودتان تعریف کرده‌اید؟ آیا واقعاً اگر به آن نقطه برسید، احساس برنده بودن به شما دست خواهد داد؟ اگر دیگران به آن نقطه برسند چطور؟ در این صورت آنها هم برنده محسوب می‌شوند یا نه؟

بی‌شک شما هم همچون من اهداف متعددی برای خودتان در زمینه‌های مختلف تعریف کرده‌اید و در تلاش برای رسیدن به آنها هستید. هدف‌هایی که بسیاری از اوقات متأثر از دنیای اطرافمان و افرادی که با آنها معاشرت می‌کنیم، انتخاب می‌شوند. و البته که موفقیت‌ها و شکست‌های دیگران را هم بر اساس همان نگاهی که خودمان به دنیا داریم و همان اهدافی که برای خودمان انتخاب کرده‌ایم، مورد قضاوت قرار می‌دهیم.

اما چه تعداد از این معیارها درست هستند و چندتا از این اهداف می‌توانند حس برنده بودن را به ما بدهند؟ اصلاً اگر کسی کاری انجام داده و موفقیتی کسب کرده، آیا رسیدن به آن نقطه برای من هم موفقیت تلقی می‌شود؟

ما افراد زیادی را در دنیای اطراف خودمان می‌بینیم و در مورد موفق بودن یا موفق نبودنشان قضاوت می‌کنیم، اما چقدر این قضاوت کردن‌های ما درست هستند؟ البته که قضاوت ما در این موفقیت‌ها و حس برنده یا بازنده بودن‌ها تأثیری ندارد. چه بسیار برنده‌هایی که از نظر خودشان بازنده هستند و چه بسیار بازنده‌هایی که در نظر خودشان برنده هستند.

کسی که کسب و کار سوددهی راه‌اندازی کرده، کسی که از نگاه ما زندگی مشترک خوب و آرامی را تجربه می‌کند، کسی که همین چند ماه پیش مدرک دکترای خودش را دریافت کرده، کسی که بالاخره موفق شده مهاجرت کند و در کشوری که می‌خواست زندگی جدیدش را شروع کند، کسی که بهترین ماشین زیر پایش هست، کسی که بیشترین حقوق دریافتی را در میان همکارانش دارد، لزوماً همگی برنده نیستند، لزوماً همگی موفق نیستند. شاید از نظر من و بسیاری از دوستان و اطرافیانشان برنده محسوب شوند و خودشان هم در ظاهر اینطور وانمود کنند، اما فقط خودشان می‌دانند چه هزینه‌هایی برای رسیدن به این نقطه پرداخت کرده‌اند، به کجاها می‌توانستند برسند ولی رسیدن به این نقطه را انتخاب کرده‌اند، از چه چیزهایی دست کشیده‌اند و به چه شانس‌ها و موفقیت‌هایی پشت پا زده‌اند تا امروز در این نقطه قرار گیرند و چه چیزهایی می‌خواستند با رسیدن به این نقطه به دست آورند که نتوانستند و یا نشد که به دست آورند.

اما حالت برعکسی هم هست و آن هم کسانی هستند که از نظر خودشان برنده هستند، اما ما به عنوان ناظرانی بیرونی و بر اساس پیش‌زمینه‌ها و پیش‌فرض‌های ذهنی آنان را بازنده می‌دانیم. کسی که کسب و کارش را واگذار کرده، کسی که از کاری که در آن بوده استعفا داده، کسی که دوستی را بعد از سالها دوستی رها کرده، کسی که به یک رابطه عاشقانه پایان داده، کسی که تحصیل در مقطع دکترا را در میانه راه رها کرده و دیگری که با وجود در دست داشتن ویزای مهاجرتی، مهاجرت نکرده، لزوماً همگی بازنده نیستند. بی شک اینها هم چیزهایی را از دست داده‌اند اما این خودشان هستند که از آنچه بر سر آن معامله کرده‌اند خبر دارند و خود می‌دانند که بهتر و بیشتر از همه می‌دانند چرا چنین انتخابی را کرده‌اند و با این انتخاب‌ها چه چیزهایی به دست آورده‌اند.

پس پیروزی و شکست، برنده و بازنده بودن هرکدام مفهومی ذهنی هستند که فقط خود فرد می‌تواند در مورد قرار گرفتن در هر کدام از جبهه‌ها اظهارنظر واقعی بکند. آنچه ما فکر می‌کنیم صرفاً قضاوتی گذرا و نه چندان واقعی بر اساس یک سری پیش‌فرض‌های ذهنی آموخته‌شده از جامعه و اطرافیانمان هست.

پیشنهاد می‌کنم بعد از این یادداشت و در ادامه، نوشتارهای زیر را مطالعه کنید:

بهترین کاری که در میانه بحران بی هدفی در زندگی می‌توان انجام داد

اهمیتی که زمین بازی و تعیین درست و قطعی آن در زندگی ما دارد

سؤال درست چگونه سؤالی است؟

این مطالب رو هم پیشنهاد می‌کنیم ببینید

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *