شبی که ماه کامل شد و طرز فکرهایی آشنا و نزدیک

اخیراً فیلم شبی که ماه کامل شد به نویسندگی و کارگردانی خانم نرگس آبیار و تهیه‌کنندگی آقای محمدحسین قاسمی را دیدم. اگر فیلم را ندیده‌اید و دوست ندارید قبل از تماشای آن چیزی از داستان آن بدانید، توصیه می‌کنم این یادداشت را نخوانید.

من نه نقاد فیلم هستم و نه اصلاً تخصصی در این زمینه دارم؛ اما آنچه در این فیلم فکر من را به خود مشغول کرد، تقابل دو طرز تفکر بود. تقابلی که گاه به همراهی باهم ختم می‌شد و گاه یکی مطیع تام و تمام دیگری می‌شد.

عبدالمجید کسی بود که تنها و تنها یک مرجع فکری داشت. همچون کسی که تنها یک کتاب در عمرش خوانده و بقیه عمرش را با آموخته‌های آن کتاب فارغ از درستی و نادرستی‌اش طی می‌کرد. عبدالمجید به آنچه می‌گفت و به آنچه عمل می‌کرد ایمان قلبی داشت. کوچک‌ترین شک و شبهه‌ای به خود راه نمی‌داد. خانواده و پدر و مادر و فامیل که سهل بود اگر کل دنیا هم جمع می‌شدند و هزاران دلیل و سند مبنی بر غلط بودن افکار عبدالمجید می‌آوردند و به او می‌گفتند راهی که در حال طی کردن آن است، مسیری غلط است و به ناکجاآباد منتهی می‌شود، کوچک‌ترین تغییری در افکار و اعتقادات او به وجود نمی‌آمد.

عبدالمجید نماد افکار صلب و تغییرناپذیر بود. عبدالمجید نماد انسان فراری از تفکر و تعقل بود. او یک بار آموخته بود و بقیه عمرش را به تکرار آن آموخته‌ها و اقدام بر اساس آن افکار می‌گذراند. شاید بزرگ‌ترین نقطه قوت او نه نترسی و شجاعت که اعتقاد قلبی و واقعی به آموخته‌هایش بود به‌طوری که حاضر می‌شد نه تنها جان تک تک عزیزانش بلکه حتی جان خودش را هم فدای این اعتقادات و آموخته‌ها کند.

اما در سمت مقابل برادر او عبدالحمید قرار داشت. کسی که نه بنیان فکری‌ای داشت و نه اصولی، بی‌اعتمادترین فرد به عقل خودش بود. کسی که تا وقتی شرایط اقتضا می‌کرد، به فروش لوازم‌آرایشی مشغول بود و وقتی که شرایط تغییر کرد، به کشتن همنوعانش روی آورد و اگر باز هم فرصتی پیش می‌آمد شاید این قابلیت را داشت که باز هم رنگ عوض کند و بر اساس نیازش به صنفی دیگر و البته فکر و عقیده‌ای متفاوت‌تر روی آورد.

عبدالحمید نماد یک آدم ترسو و مطیع بود. آن‌قدر ترسو و مطیع که حتی شهامت در آغوش گرفتن و دفاع از حق فرزند خردسالش را از ترس قضاوت دیگران نداشت. او به یک برده برای عبدالمجید تبدیل شده بود. نه اعتقادی به افکار و عقاید او داشت و نه ارزشی برای آن‌ها قائل بود. او چندین بار به این نکته اشاره می‌کند که چون همه به عبدالمجید احترام می‌گذارند و چون همه او را بزرگ می‌دارند، او هم باید از او تبعیت و اطاعت کند.

عبدالحمید از ترس حتی جرئت تفکر هم نداشت. او فقط و فقط قضاوت‌ها و نظرات دیگران را می‌دید و می‌شنید. او کل زندگی و عواطف و احساساتش را فدای حرف دیگران، نگاه دیگران و نظر دیگران کرد. او هیچ‌وقت نخواست یک فکر مستقل داشته باشد. هیچ‌وقت نخواست نه بگوید و هیچ‌وقت نتوانست برای خودش وجودی مستقل داشته باشد.

هرکدام از ما می‌توانیم یک عبدالحمید یا یک عبدالمجید باشیم. البته که عبدالحمیدها و عبدالمجیدها در جامعه ما کم نیستند، تنها تفاوتی که وجود دارد این است که آن دو برادر دستشان به خون دیگران آلوده بود و وحشیانه در حال کشتن همنوعانشان بودند.

اگر کمی دقت کنیم بسیاری از نمونه‌های افرادی با عقاید و اعتقادات افراطی و صلب و همچنین افرادی بدون کوچک‌ترین اراده برای داشتن فکری مستقل را می‌توانیم بیابیم و ببینیم. این افراد خطرناک هستند و شاید دستشان هیچ‌وقت به خون کسی آلوده نشود ولی احساسات، عواطف، آینده، منابع و سرمایه‌های بسیاری را پایمال کرده و به باد داده‌اند و به این کارها ادامه خواهند داد.

بیزاری از طرز فکر عبدالحمید و عبدالمجید محدود به بیزاری از کشت و کشتار وحشیانه انسان‌ها نیست. بیزاری واقعی از این دست انسان‌ها و افکار بایستی بر اساس بیزاری از راه و روش و منش و طرز تفکر و تعقل اینان باشد وگرنه آن اعمال و اقدامات وحشیانه و بی‌رحمانه به شکلی دیگر و در قالبی متفاوت‌تر در جامعه، خود را نشان خواهد داد، شاید در این میان خونی ریخته نشود ولی نابودی و تباهی همچنان ادامه خواهد داشت.

 

پیشنهاد می‌کنم بعد از این یادداشت و در ادامه، نوشتارهای زیر را مطالعه کنید:

بی اعتمادی به عقل ، میراثی از گذشتگان

ترس از تصمیم گیری و جستجوی کلام آخر

عقاید شما چقدر برایتان ارزشمند هستند؟

این مطالب رو هم پیشنهاد می‌کنیم ببینید

5 دیدگاه

  1. ممنون بخاطر تحلیل خوبتون از فیلم
    مشکلی که هست اینه که بجای عبدالمجید ها و عبدالحمید های واقعی ، افرادی که نباید اینارو بخونن ، میخونن .
    البته ممکنه بگی تو از کجا میدونی اون افرادی که عبدالحمید و عبدالمجید نیستن و این مطلب رو میخونن ، در آینده احتمال تبدیل شدنشون به این شخصیت ها وجود نداره ؟ که خب این هم استدلال منطقی بنظر میاد .

    1. بهزاد عزیز، به نظرم این طرز فکرها و این جنس از افراد اونقدرها هم که فکر می‌کنیم از ما دور نیستند.
      این طرز فکرها همیشه خودشون رو در قالب طرز پوشش و ظاهری خاص نشون نمی‌دن. این افراد الزاما مذهبی نیستن.
      هر کدوم از ما امکان داره تو زمینه‌هایی خاص چنین افکار صلب و افراطی داشته باشم. باید سعی کنیم لایه‌های مختلف فکری و ذهنی خودمون رو بشکافیم و تا عمق اونها پیش بریم، شاید به افکاری رسیدیم که تو بخش خودآگاهمون ازشون اطلاعی نداشته باشیم.
      این متن حتی اگر توسط عبدالحمیدها و عبدالمجیدها خونده بشه، تاثیری روشون نخواهد داشت.
      این متن بیشتر تلنگری بود به خودم و بهانه‌ای برای اینکه بیشتر رو افکارم حساس باشم.
      ممنونم از نظرت
      موفق باشی.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *