زندگی، بدون روزهای بد

چند روز پیش متنی از نادر ابراهیمی خواندم که در یکی از نامه‌های کوتاه او به همسرش، نوشته شده است. از آن روز تا کنون چند بار دیگر این متن را خوانده‌ام.

آن را در اینجا هم منتشر می‌کنم تا هم خودم بیشتر بخوانم و به خاطر بسپارم و هم اینکه شاید شما هم مثل من دوست داشته باشید بخوانید.

 

عزیز من!

زندگی، بدون روزهای بد نمی‌شود؛ بدون روزهای اشک و درد و خشم و غم.

اما، روزهای بد، همچون برگ‌های پاییزی، باور کن که شتابان فرو می‌ریزند، و زیر پای تو – اگر بخواهی – استخوان می‌شکنند؛ و درخت، استوار و مقاوم، بر جای می‌ماند…

 

عزیز من!

برگ‌های پاییزی، بی‌شک، در تداوم بخشیدن به مفهوم درخت،

و مفهوم بخشیدن به تداوم درخت، سهمی از یادنرفتنی دارند…

 

 

پیشنهاد می‌کنم بعد از مطالعه این یادداشت، مطالب زیر را هم بخوانید:

شعری از سهراب برای روزهای زندگی

بریده‌ای از کتاب « درباره عشق و یازده داستان دیگر » اثر چخوف

 

این مطالب رو هم پیشنهاد می‌کنیم ببینید

6 دیدگاه

  1. خیلی دوست دارم علایق و دیدگاه هاتون رو درمورد مرگ بدونم و کنابهایی که در این زمینه میتونه بهم کمک کنه
    چون خواهرم رو بطور ناگهانی از دست دادم البته ناگفته نمونه که متاسفانه اعتقادات مذهبی هم ندارم 🙏🏻🙏🏻

    1. رویای عزیز،
      به خاطر اتفاق ناگواری که برات رخ داده متاسفم و امیدوارم که روح خواهر عزیزت در آرامش باشه،
      به نظر من مرگ یکی از مراحل زندگی هست که مثل بقیه مراحل زندگی باید یه روز طی بشه و گریزی از اون نیست و تنها کاری که می‌تونم در حال حاضر انجام بدم و در اختیار خودم هست اینه که حداکثر بهره رو از دقایق و لحظات قبل از مرگ ببرم تا کمترین حسرت رو در زمان مرگ داشته باشم.
      کتابی که اخیرا مطالعه کردم و به نظرم خیلی خوب و ساده در مورد فلسفه زندگی و مرگ تو اون نوشته، کتاب «تاملات» نوشته مارکوس اورلیوس هست که شاید چندین و چند بار دیگه بخونم و ازش یاد بگیرم.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *