چون در طراحی جهان به هیچ عنوان راحتی دستیابی انسان به شادمانی در نظر گرفته نشده. در واقع بخش عظیمی از دنیایی که ما در حال زیستن در آن هستیم، به شکل ترسناکی خالی و سرد است. هر لحظه یک ستاره در گوشهای از این پهنه لایتناهی در حال انفجار و تبدیل شدن به خاکستر هست. حتی همین زمینی که ما آن را جایگاهی امن و آرام برای خودمان میدانیم، نه تنها ذرهای کوچک از این هستی محسوب میشود، بلکه خود در میان انبوهی از گازهای سمی غوطهور است. درون همین زمین هم که بیرون آن پر از زیباییها و شگفتیهای خیرهکننده است، به نظر نمیرسد اوضاع چندان آرام و بر وفق مراد انسانها باشد.
اگر به زمانهای گذشته بازگردیم، پدران و مادران ما در دنیایی پر از حیوانات درنده یا جنگهای خانمانسوز میزیستهاند که هر لحظه منتظر مرگ خودشان یا یکی از نزدیکانشان بودند. از طرفی دنیای ما آنقدر پیچیده و غیرقابل درک است که هر خطر و عامل استرسزایی که رفع میشود، چندین خطر و عامل استرسزا از پس آن پدیدار میشود.
کافی است یک دارویی برای از بین بردن یک بیماری کشف شود، بلافاصله بیماری دیگری که قویتر از بیماری قبلی است به همراه عوارض داروهای کشفشده برای بیماری قبلی خود را نمایان خواهند ساخت. حتی وقتی بر خطر تمامی بیماریها غلبه میشود، به ناگاه با معضل افزایش بیرویه جمعیت و کمبود منابع ناشی از آن مواجه میشویم.
کشوری برای مقابله با خطر هجوم کشوری دیگر، سلاحی میسازد ولی بعد از مدتی آن کشور دیگر سلاحی قویتر و مخوفتر توسعه میدهد که قدرت کشندگی بالاتری دارد.
این فهرست و توضیحات در مورد غیرقابل کنترل و پیچیده بودن جهانی که در حال زیست در آن هستیم، میتوان همینطور ادامه داد. بخشی از این روندهای ناامیدکننده و ناخوشایند برای انسان، توسط خود انسان ایجاد میشوند و بخشی دیگر به دست طبیعت که هزاران بار قویتر از انسان است، رقم میخورد.
واقعیت هر چند ناخوشایند ولی این است که در هیچ کدام از روندهای طبیعی خواستهها و مطلوبهای انسانی در نظر گرفته نمیشوند و طبیعت در مقابل خواستهها و تمناهای ما کر و کور است و هیچ احساسی ندارد. در واقع جهان نه با ما سر دشمنی و جنگ دارد و نه دوست و همراه و رفیق ماست؛ بلکه نسبت به وجود و حضور ما کاملا خنثی و بیتفاوت است.
در این میان عقلانیترین رویکرد، نداشتن انتظار بهبود حال و زندگی خودمان با کنترل عوامل بیرونی هست. بر اساس آنچه میهالی چیک سنت میهای اشاره کرده:
احساس ما درباره خودمان و خشنودیای که از زندگی کسب میکنیم، نهایتاً به طور مستقیم به این مسئله بستگی دارد که ذهن چگونه تجربیات روزمره را پالایش و تفسیر میکند. شادمان بودن ما را هماهنگی درونیمان تعیین میکند، نه کنترلی که قادریم بر نیروهای عظیم طبیعت اعمال کنیم. مسلماً ما باید به یادگیری نحوه تسلط یافتن بر محیط خارجی ادامه دهیم، چون ممکن است بقای جسمانی ما به آن وابسته باشد. اما چنین تسلطی ذرهای به احساس خوب بودن ما در مقام فرد نمیافزاید و از میزان آشفتگی جهانی که در آن به سر میبریم، نمیکاهد. بنابراین باید یاد بگیریم که فقط بر خودِ هشیاری تسلط پیدا کنیم.
پیشنهاد میکنم بعد از این یادداشت و در ادامه، نوشتارهای زیر را مطالعه کنید:
هدف و معنای زندگی و پاسخهای ناوال راویکانت
بهترین سؤالاتی که هر روز میتوان از خود پرسید
ریسک اختصاصی خودتان را بیابید و به اندازه کافی در بازی بمانید