تصمیمات احساسی یا تصمیمات منطقی؟ کدام اولویت دارد؟

ما توصیه‌های مختلفی از افراد در مورد تصمیمات احساسی و تصمیمات منطقی می‌شنویم و تقریباً به این موضوع عادت کرده‌ایم که در موقعیت‌های مختلف به ما نصیحت شود که سعی کنیم تصمیم احساسی نگیریم و تصمیم منطقی را بر تصمیم احساسی ترجیح دهیم.

بر همین مبنا افراد تصور می‌کنند در صورتی که تصمیماتشان به صورت کاملاً منطقی و به دور از هر گونه احساسی گرفته شود، بهترین و عاقلانه‌ترین تصمیم خواهد بود.

آنتونیو داماسیو با این ذهنیت تحقیقات متعددی را به انجام رساند که لازم هست مقدمه‌ای کوتاه قبل از روایت یکی از این تحقیق و نتایج آن، برایتان شرح دهم.

همان‌طور که قبلاً نوشتم، مغز ما دارای دو ذهن خردگرا و هیجانی هست که عملکردی مستقل ولی نزدیک به هم دارند که هر دو هم‌زمان اعمال و تصمیمات ما را تحت تأثیر قرار می‌دهند.

بر این اساس مغز آدمی دارای دو حافظه است. بخش هیپوکامپ در بخش پیش پیشانی که حقایق صرف را به خاطر می‌سپارد و بادامه مغز که چاشنی هیجانی آن را به خاطر می‌سپارد.

یعنی حقایق و بار هیجانی و احساسی آنها به صورتی مجزا از هم در مغز ذخیره می‌شوند و تصمیمات هم دارای دو جنبه احساسی و منطقی در ساختار فیزیولوژیکی مغز هستند.

تحقیقات آنتونیو داماسیو بر این اساس بود که می‌خواست ببیند در صورت قطع ارتباط این دو عضو، تصمیمات ذهنی انسان به چه شکلی خواهد بود و کیفیت آنها چه تغییراتی پیدا خواهد کرد.

به همین منظور مطالعاتی که آقای داماسیو روی بیمارانی که دچار ضایعه مدار پیش پیشانی-بادامه شده بودند، انجام داد، نشاندهنده این بود که نحوه تصمیم‌گیری آنها سرشار از خطا و ابهام است.

با این وجود در توانایی‌های هوشی یا شناختی آنها هیچ ضایعه و مشکلی مشاهده نشد.

این افراد به رغم برخورداری از هوش صحیح و سالم در کار و زندگی‌شان تصمیمات ناگواری اتخاذ می‌کردند و حتی گاهی ممکن بود تصمیماتی بسیار ساده از قبیل قرار ملاقات گذاشتن و یا حتی انتخاب رنگ جوراب هم به مدتی طولانی ذهنشان را به خود مشغول سازد.

با توجه به این موارد، داماسیو به این نتیجه رسید که دلیل تصمیم‌گیری بد یا نداشتن توانایی در اخذ تصمیمات آنان این بوده است که به آموخته‌های هیجانی‌شان دسترسی نداشتند.

در ساختار مغزی مدار قطعه پیش‌پیشانی – بادامه به عنوان نقطه تلاقی فکر و هیجان، درگاه خزانه خوش آمدن‌ها و بد آمدن‌ها است که در طول زندگی‌مان کسب می‌کنیم.

چنانچه ارتباط میان بخش منطقی مغز با حافظه هیجانی قطع شود، هر چقدر هم قشر تازه مخ به فکر فرو رود باز هم واکنش‌های هیجانی که با گذشته پیوند خورده‌اند، به راه نخواهند افتاد. همه چیز رنگ خنثای یکنواختی به خود می‌گیرد.

در چنین حالتی، هیچ محرکی – خواه فردی عزیز یا فردی نفرت‌انگیز باشد – دیگر نه توجهی به خود جلب می‌کند و نه تنفری برمی‌انگیزد؛ این بیماران تمام آدرس‌های هیجانی را «فراموش» می‌کنند، زیرا دیگر به بادامه مغز یعنی جایی که آنها را ذخیره کرده‌اند، دسترسی ندارند.

این شواهد به دست آمده، دکتر داماسیو را به این نتیجه رساند که وجود احساسات از آن رو که هیجانات صحیح را به ما نشان می‌دهند، نوعاً برای اتخاذ تصمیمات عقلانی «ضروری» هستند. در واقع پس از مراجعه به احساسات است که از منطق محض می‌توان به بهترین نحو استفاده کرد.

معمولاً زندگی ما را در برابر مجموعه‌ای بزرگ از انتخاب‌ها قرار می‌دهد مانند اینکه پس‌انداز دوران بازنشستگی را چطور سرمایه‌گذاری کنیم؟ با چه کسی ازدواج کنیم؟ چه ماشینی بخریم؟ با چه کسی طرح دوستی بریزیم؟

اما آموخته‌های هیجانی‌ای که همان زندگی به ما داده است (مانند خاطره‌ای در مورد از بین رفتن سرمایه یا خاطره یک جدایی دردناک یا تجربه استفاده از ماشین‌های مختلف یا خاطره دوستی‌های قبلی) علایمی ارسال می‌کنند که با حذف برخی انتخاب‌ها و پرتو افکندن بر سایر آنها در آغاز کار، به تصمیم‌گیری ما جهت می‌دهند.

به این ترتیب، دکتر داماسیو معتقد است مغز هیجانی به همان اندازه مغز متفکر در استدلال کردن نقش دارد. پس وجود هیجان برای عاقلانه فکر کردن مهم و ضروری است.

در رابطه میان احساسات و فکر، جنبه هیجانی، تصمیم‌های لحظه‌به‌لحظه ما را هدایت می‌کند و به صورتی تنگاتنگ با ذهن خردگرا به کار مشغول هست و فکر را توانا یا ناتوان می‌سازد.

به همین ترتیب مغز متفکر نیز نقشی اساسی در پدید آمدن هیجان‌ها ایفا می‌کند – به استثنای لحظاتی که هیجان‌ها از کنترل خارج می‌شوند و مغز هیجانی هجومش را آغاز می‌کند.

به عبارت دیگر می‌توان گفت که ما در مغزمان، دو فکر و دو نوع هوش متفاوت داریم: هوش عقلانی و هوش هیجانی.

آنچه را در زندگی انجام می‌دهیم هر دوی آنها تعیین می‌کنند. فقط هوش‌بهر مطرح نیست، بلکه هوش هیجانی نیز حائز اهمیت است.

در عمل هوش منطقی نمی‌تواند بدون هوش هیجانی به بهترین وضع کار کند. علی‌القاعده این که بادامه مغز و قشر پیش پیشانی مکمل هستند، به این معناست که هر کدام از آنها در زندگی فکری ما، همکاری کامل دارند.

وقتی این همکاران به خوبی کنش متقابل داشته باشند، هوش هیجانی – و نیز قوای عقلانی – پدیدار می‌شود.

در ادامه سعی خواهم کرد بیشتر و عمیق‌تر در مورد جنبه‌های مختلف هوش هیجانی بنویسم.

 

عضویت در کانال تلگرامی روزنوشته ها

 

پیشنهاد می‌کنم بعد از این یادداشت و در ادامه نوشتارهای زیر را مطالعه کنید:

۷ مشخصه رفتاری نشان‌دهنده پایین بودن هوش هیجانی

۵ عادت ساده برای تقویت هوش هیجانی

دو ذهن حاکم بر رفتارهای آدمی و نحوه تعامل آنها با یکدیگر

این مطالب رو هم پیشنهاد می‌کنیم ببینید

6 دیدگاه

  1. سلام
    امکان داره که تعریفی از تصمیم منطقی و تصمیم احساسی داشته باشید. در چه مواردی تصمیمات ما منطقی یا احساسی است؟ آیا یکی نسبت به دیگری برتری خاصی دارد؟
    سپاسگزارم

    1. سلام محسن‌جان،
      به نظرم تصمیماتی که ما ممکنه تو هر موقعیتی بگیریم در طیفی میان تصمیمات کاملا منطقی و کاملا احساسی قرار می‌گیره.
      شاید بشه یک سر طیف رو تصمیمات کاملا کودکانه در نظر گرفت. تصمیماتی که بدون هیچ اندیشه‌ای و صرفا از روی هیجاناتی همچون خشم، ترس، مهربانی، لذت و … گرفته می‌شن.
      سر دیگر طیف هم می‌تواند تصمیماتی باشد که همچون رباتی که یک مشت برنامه منطقی در حافظه آن ریخته شده است، گرفته شود بدون توجه به هیچ هیجان و احساسی.
      اما معمولا بسیاری از تصمیمات ما انسان‌ها در میان این دو طیف قرار می‌گیرد.
      داماسیو در آزمایشات خود به این نتیجه رسیده که ما اگر احساس را ار تصمیماتمان حذف کنیم، بسیاری از اوقات به مشکل برمی‌خوریم و شاید اصلا نتوانیم تصمیم نهایی را بگیریم.

  2. چه خوب شد که این متنو دیدم
    اخیرا متوجه شدم که در تموم مراخل زندگیم سعی کردم که با عقلم تصمیم بگیرم و در رو به روی احساس بستم که این بزرگترین اشتباه من بود.

    1. ازت ممنونم آرزوجان،
      البته این مکانیزم به صورت خودکار توی مغز هم انجام میشه و مغز بدون دخالت دادن احساسات و تجارب قبلی در گرفتن تصمیمات ساده هم ناتوان هست.
      هرچند در زندگی روزانه هم نگاه صرفا منطقی و خشک به موضوعات شاید کار درستی در اخذ تصمیمات مختلف نباشه و به نتایج مطلوبی منتهی نشه.
      موفق باشی.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *