چرا هر وقت عملکرد دانشآموزی در یک سال تحصیلی رشد چشمگیری نسبت به سالهای قبل میکند و تشویق میشود، سال بعد عملکردش افت میکند؟ چرا وقتی دانشآموزی عملکردش افت چشمگیری نسبت به سالهای قبل دارد و تنبیه میشود، عملکردش در سال بعد بهبود مییابد؟ چرا وقتی یک شرکت در یک سال عملکرد درخشانی دارد، سال بعد با افت عملکرد مواجه میشود؟ چرا وقتی فرزند اول خانواده خیلی قدبلند هست، فرزند دوم قد کوتاهتری دارد؟ چرا بچههای بااستعداد، معمولا برادر یا خواهر کماستعدادتر و ناموفقتر از خود دارند؟ پاسخ همه این پرسشها را میتوان در اصل بازگشت به میانگین یافت.
بر اساس اصل بازگشت به میانگین، متغیرهای مبتنی بر شانس، در بلندمدت تمایل به بازگشت به حالت یا مقدار میانگین خود را دارند؛ اما انسانها معمولا بازگشت به میانگین را تشخیص نمیدهند و همین عدم تشخیص باعث میشود که کارآیی تنبیه بیشتر از کارآیی تشویق به نظر برسد.
آنچه معمولاً ما انسانها انتظار داریم و به شکلی ناخودآگاه پیشبینی میکنیم، بر اساس اصل همبستگی و قابل پیشبینی بودن اتفاقات آینده بر اساس اتفاقات گذشته است. در حالی که اصل اساسی آمار بیان میکند، عملکردهای خیلی غیرعادی طی زمان به حالت میانگین خود بازگردانده میشوند.
اگر بازیکنی در یک بازی یا یک فصل خیلی خوششانس بوده و عملکرد خیلی خوبی داشته، بر اساس اصل بازگشت به میانگین در بازی یا فصل بعد، عملکرد بدتری خواهد داشت.
اگر خلبان یک هواپیمای جنگنده در یک ماموریت عملکرد خیلی خوبی داشته و توانسته اکثر اهداف را مورد اصابت موشک قرار دهد، به احتمال زیاد در ماموریت بعدی عملکرد چندان قابل قبولی نخواهد داشت یا حداقل اینکه عملکردش بدتر از عملکرد درخشان قبلی خواهد بود.
اگر فرزند اول خانوادهای استعدادی پایینتر از حد متوسط دارد و چندان باهوش نیست، به احتمال زیاد فرزند بعدی بااستعدادتر و باهوشتر از او خواهد بود.
از این رو بهتر است با آگاهی و داشتن آشنایی کافی با این اصل، نگاهی واقعبینانه به دنیای اطراف خودمان داشته باشیم و انتظارات منطقی و اصولی نسبت به آینده در ذهنمان شکل دهیم.
پیشنهاد میکنم بعد از این یادداشت و در ادامه، نوشتارهای زیر را مطالعه کنید:
دیگران چقدر حواسشان به ظاهر ما هست؟