ناتوانی آموخته‌شده و قضاوت‌هایی که انجام می‌دهیم

بسیاری از اوقات، ما به خاطر ناآگاهی از لاتاری تولد یا سهل‌انگاری و صرفاً با توجه به‌ظاهر افراد، کل زندگی‌شان را مورد قضاوت قرار می‌دهیم و در ذهن خودمان آنان را مستحق داشتن یک زندگی سطح پایین و نداشتن رفاه و آرامش می‌دانیم؛ اما بهتر است همواره به خاطر داشته باشیم که خیلی از دارایی‌های امروز ما حاصل برنده شدن در لاتاری تولد هستند. از طرفی باید حواسمان باشد که نوع نگاه ما به افراد به‌ظاهر سطح پایین‌تر از خودمان منجر به شکل گرفتن ناتوانی آموخته‌شده در آن‌ها نشود.

گاهی ناتوانی آموخته‌شده می‌تواند مانعی بزرگ در برابر انسان‌های سطح پایین جامعه برای تلاش و کوشش در جهت دست یافتن به رفاه، آسایش و موفقیت باشد.

ناتوانی آموخته‌شده تمایل به متوقف کردن هرگونه تلاشی برای فرار از شرایط سخت و دشوار زندگی را توصیف می‌کند. چنین افرادی به شرایط سخت در طول زمان عادت می‌کنند. به‌مرور این موضوع در ذهن آنان جا می‌افتد که آن‌ها ناتوان از کنترل محدودیت‌ها و کمبودهایشان هستند و به همین دلیل هرگونه تلاش برای تغییر و بهبود شرایط را متوقف می‌کنند.

در آزمایش‌هایی که مارتین سلیگمن بنیان‌گذار روانشناسی مثبت‌گرا در سال ۱۹۷۲ انجام داد، سگ‌ها را در یک فضای بسته قرار داد که امکان فرار از آن وجود نداشت و به شکلی مکرر و در بازه‌های زمانی متغیر به آن‌ها شوک الکتریکی وارد کرد. بعد از مدتی همان سگ‌ها در جعبه‌هایی قرار داده شدند که امکان فرار از آن‌ها وجود داشت. با این وجود آن‌ها هیچ تلاشی برای فرار از این شرایط و نجات خودشان از شوک‌های متعدد الکتریکی انجام ندادند. این سگ‌ها به‌سادگی روی کف جعبه دراز کشیدند و منتظر ماندند تا شوک‌ها به‌صورت خودکار قطع شوند.

از طرفی سگ‌هایی که هیچ تجربه‌ای از قرار گرفتن در معرض شوک نداشتند، وقتی در جعبه‌های باز در معرض شوک قرار گرفتند، به‌سرعت از جعبه بیرون پریدند و خودشان را از شرایط آزاردهنده قرار گرفتن در معرض شوک‌های الکتریکی نجات دادند.

زمانی افراد می‌توانند بر ناتوانی آموخته‌شده غلبه کنند که ببینند اقدامات آن‌ها می‌تواند تغییراتی مثبت در اوضاع به وجود بیاورد و آن‌ها در عمل عاجز و ناتوان از ایجاد تغییر نیستند.

ازاین‌رو هرکدام از ما می‌توانیم به نحوی افراد سطح پایین جامعه یا افرادی را که از داشتن توان ایجاد هرگونه تغییر در زندگی ناامید هستند، به‌نوعی کمک و یاری دهیم تا در مسیری قرار بگیرند که بتوانند به‌مرور به تغییرات بزرگ و تأثیرگذار در زندگی امیدوار شوند.

افراد فقط در شرایط وخیم دچار عارضه ناتوانی آموخته‌شده نمی‌شوند. بلکه این شرایط حتی در زندگی روزمره یک فرد عادی هم می‌تواند رخ دهد. صرفاً به این خاطر که آن‌ها می‌آموزند به خاطر محدودیت‌های موجود، از ایجاد هرگونه تغییر در شرایط ناتوان هستند. تغییراتی همچون ایجاد بهبود در محل کار، سخن گفتن در حضور جمع، استفاده از تکنولوژی‌های جدید و ایجاد بهبود در جنبه‌های مختلف زندگی.

در چنین شرایطی شاید افراد فقط نیاز به یک راهنمایی یا مشاوره داشته باشند تا بتوانند بر این محدودیت خودساخته غلبه کنند. چنین افرادی می‌توانند از دوستان، همکاران یا آشنایان ما باشند. فقط کافیست ما گرفتار خطای بنیادی اسناد نشویم و تلاش کنیم تا جایی که می‌توانیم فرد را در خروج از بن‌بست و یافتن راهی برای ایجاد تغییرات در زندگی‌شان یاری دهیم تا شاید شاهد اتفاقات خوب در زندگی آنان باشیم.

 

پیشنهاد می‌کنم بعد از این یادداشت و در ادامه، نوشتارهای زیر را مطالعه کنید:

مدلهای ذهنی ابزاری برای ارتکاب اشتباهات کمتر در زندگی

مغالطه عطف منطقی و مغالطه بیش برازش

مدل ذهنی تیغ اوکام یا اصل اختصار تبیین

این مطالب رو هم پیشنهاد می‌کنیم ببینید

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *