گرفتن مدرک دکتری، دریافت نشان کارمند نمونه، تبدیلشدن به یکی از مدیران رده بالای موفق در سازمان، داشتن یک کسب و کار شخصی موفق، داشتن بهترین تفریحات و سرگرمیها، داشتن تعداد ساعات کاری مشخص و منظم در طول هفته، عضویت در هیئت علمی و تدریس در دانشگاه، انتشار چندین کتاب و …
این لیست را میتوان همینطور ادامه داد و بر اساس شرایط، موقعیت و علایق هر کسی گزینههای مختلفی را به آن اضافه و یا از آن کم کرد.
ولی میتوان گفت کمتر کسی هست که شاغل باشد و علاقمند به یکی از اینها نباشد و یا آرزوی رسیدن به آنها را نداشته باشد.
اما مگر میشود همه اینها را باهم داشت و به همهشان یکجا دستیافت؟
پس تکلیف چیست؟ چکار باید کرد؟
افراد بسیاری را میشناسم که چند مورد از اینها را باهم میخواهند و در زمینههای مختلف به فعالیت مشغول هستند.
البته این کار با استقبال و تعریف و تمجیدهای اطرافیان و دوستان هم همراه میشود و توهم موفقیت بیش از اندازه به فرد دست میدهد.
فلانی را میشناسی؟ همزمان که کارمند است، دکترا هم میخواند، به ورزش و تفریحش هم میرسد، از اعضای هیئت علمی دانشگاه است و در آنجا هم تدریس میکند. احتمالاً تا یک مدت بعد کسب و کار شخصی خودش را هم در کنار شغل کارمندیاش راه بیندازد و کلی درآمد هم از آنجا نصیبش شود. چند کتاب هم منتشر کرده است.
به نظر میرسد این فرد آدم موفق و فعالی است. نمیدانم شاید در همه زمینهها واقعاً موفق عمل میکند و قابلیتهای بیشماری دارد.
ولی من در خودم و اطرافیانم چنین قابلیتهایی را نمیبینم.
البته میشود همه این کارها را همزمان و در کنار هم انجام داد به شرطی که
- در شغل کارمندی همیشه کارهای عقبافتاده و کلی اربابرجوع، رئیس و همکاران ناراضی داشته باشی،
- مدرک دکترا را به زور التماس به اساتید، دوستی و رابطه با آنها، نمرات پایین و بدون هیچ خروجی خاصی به اتمام برسانی و در نهایت هم صرفا یک پیشوند دکتر به ابتدای اسمت اضافه شود،
- ورزش هم هفتهای یکبار و با استرس کارهای عقبافتاده،
- کسب و کار شخصی هم در حد کپی کردن و توزیع غیرقانونی دیویدی فیلم و موسیقی باشد،
- تدریس دانشگاه هم صرفاً رفتن سر کلاس و دادن کپی جزوه چندترم قبل به دانشجویان و درنهایت پخش نمره بین آنها در انتهای ترم باشد.
- کتابهای چاپ شده هم، صرفا جهت هدیه به دوستان، آشنایان و اطرافیان و خاک خوردن در گوشهای از کتابخانه باشد.
به نظر من این زندگی نیست، بلکه عذاب دادن به خود و خانواده به بدترین شکل ممکن و بهترین روش هدر دادن منابع است.
تنها مزیت بزرگی که این سبک زندگی میتواند داشته باشد، این است که تا دلت بخواهد دیگران از تو تعریف و تمجید خواهند کرد و تو را بهعنوان یک آدم موفق خواهند شناخت. البته اگر این را بهعنوان مزیت قبول کنیم.
اما زندگی با انتخابها معنا پیدا میکند و لذت اصلی زندگی در انتخاب کردنها و حذف کردنهاست.
تا زمانی که انتخاب نکنیم که در بسیاری زمینهها شکست را با اختیار خودمان بپذیریم، در زمینههایی که موفق میشویم طعم شیرین و لذت توصیفناپذیر موفقیت را تجربه نخواهیم کرد.
اگر دوست دارم که کسب و کار شخصی خودم را داشته باشم و در آن به معنای واقعی کلمه موفق شوم و جزو یکی از بزرگان آن حوزه شناخته شوم، باید بپذیرم که من کارمند نمونه نخواهم شد، ارتقا پیدا نخواهم کرد، مدیر نخواهم شد، مدرک دکترا نخواهم گرفت و دهها نداشتن و نشدن دیگر.
در این صورت است که هم از زندگی لذت خواهم برد و هم از کارم.
وگرنه متوسط بودن در حوزههای فراوان در این زمانه، مزیت بزرگی محسوب نمیشود و در نهایت هم دستاورد قابل توجهی نخواهد داشت.
خیلی راحتتر است که به معمولی بودن اکتفا کنیم تا اینکه با واقعیت روبرو شویم و کارمان را ول کنیم یا از کسب و کاری بیرون برویم.
ول کردن کار سخت است. ول کردن کار یعنی اینکه بپذیرید که شما هرگز در این جهان شماره یک نخواهید شد. حداقل در این مورد خاص. پس راحتترین کار این است که این پا و آن پا کنید، آن را نپذیرید و به معمولی بودن راضی باشید. چه حیف.
باید با کم کردن میدانهایی که در آنها به مبارزه مشغول هستیم و محدود کردن آنها، نیروهایمان را به یک میدان نبرد مشخص انتقال داده، در آنها پیشروی کنیم.
درست است که در این صورت تنها در یک میدان مبارزه خواهیم کرد ولی غنائم و پیروزیهای بهدستآمده از این میدان جنگ، بسیار باارزشتر و شیرینتر از غنائم و پیروزیهایی خواهد بود که قرار بود در همه میدانها به دست بیاوریم.
باز هم نقل قولی از کتاب شیب ست گادین:
دارکوب میتواند به هزار درخت هر کدام بیست بار با نوکش ضربه بزند و به هیچ چیزی هم نرسد جز اینکه خودش را سرگرم کرده باشد. و یا میتواند به یک درخت بیست هزار بار ضربه بزند و شامش تامین شود.
پس بیایید در یک میدان مشخص انتخابشده بر اساس علاقه و اختیار خودمان پیشروی کنیم و مدام مشکلات بزرگتر و ارتقایافتهتری را تجربه کنیم که مطمئناً به زیر کشیدن مشکلات بزرگتر در یک میدان نبرد، شادیها و موفقیتهای بزرگتر و ارتقایافتهتری را به همراه خواهد داشت و این یعنی مدیریت استراتژیک منابع.
مطالب پیشنهادی برای مطالعه:
سلام مطلب خیلی ارزشمندی رو به اشتراک گذاشتید.
یه سوال :
کارمندی که زندگی با برنامه ومشخصی داره وبه اصطلاح زندگی روتینی داره واحساس ارامش میکنه واحتمالا برای بازنشستگی خودش برنامه ریزی کرده به نظرتون نباید احساس موفقیت بکنه؟
وشخصی رو که درتلاش برای راه اندازی یک کسب وکارشخصیه ولی دائما استرس داره واینده نامعلومی داره چطور میشه مقایسه کرد؟ احتمال باید قبول کنیم که هرکسی که به دنبال یه هدف بزرگه باید قید خیلی چیزارو بزنه
من خودم علاقمند به انتحاب راهی هستم که تومسیرش هم بتونم رشدکنم وهم لذت ببرم ازش
سجاد عزیز
آرامشی که آن کارمند بازنشسته در زندگیاش دارد و من و شما آن را از بیرون مشاهده میکنیم، اولا به معنای موفقیت نیست و دوما اینکه، این چیزی هست که من و شما به عنوان ناظران بیرونی در حال مشاهده آن هستیم.
در حالی که به نظر من موفقیت باید همراه با رضایت درونی باشد که این کارمند اگر واقعا از وضعیت و شرایط خود شخصا احساس رضایت و خوشحالی میکند و به اهدافش در زندگی دست یافته است، آدم موفق و خوشبختی است.
از طرفی آینده نامعلوم، تردیدها، چالشها و سختیها هیچکدام نافی موفقیت نیستند. اتفاقا در کنار اینهاست که موفقیت لذتبخش و دستنیافتنی است و تنها افراد با اراده و پشتکار میتوانند این مسیر را طی کنند.
اصلا به خاطر همین موضوعات هست که موفقیت به موضوعی باارزش تبدیل شده است که همگان به دنبال دستیابی به آن هستند.
موفقیتی که به آسانی و بدون تلاش، کوشش و چالش به دست بیاید، موفقیت نیست و ارزشی نخواهد داشت.
ضمنا در صورتی که فرد به هدف خود ایمان داشته باشد و به آن عشق بورزد، تمامی مشکلات و سختیهای مسیر برای او لذتبخش خواهند بود که به زندگی او معنا میبخشند.
امیدوارم پاسخ سؤالت رو گرفته باشی.
با آرزوی موفقیت برای تو در مسیری که در پیش گرفتهای.
اگرشخصی که از رو ی عادت ویامهارت مشغول به انجام فعالیتی باشه ولی به حرفه ای دیگه ای علاقمند باشه به نظر شما انتخاب کدوم مسیر میتونه برای اون شخص موفقیت امیزباشه؟
ادامه همین شغلی که داره از اون درامدکسب میکنه یا رفتن بی قید وشرط به سمت علاقه ها؟
به طور کلی نقش استعداد،مهارت،تخصص وعلاقه برای رسیدن به موفقیت وهمچنین رشدشخصی چیست؟
اگرکسی درطول عمر محدود خودش به دنبال علاقه ش نره ایا ضرر کرده ؟درصورتی که با تخصصی که داره ظاهرا زندگی خوبی داره ولی علاقه حرفه دیگه ای داره
امیدوارم منظورمو درست بیان کرده باشم.
ممنون
سجاد عزیز،
من متوجه منظورت شدم.
ولی موضوع این هست که در خصوص این مورد و یا موارد مشابه نمیشه حکم قطعی و کلی صادر کرد و به موارد مختلفی بستگی داره.
ولی در کل به نظرم اگه فرد به کاری که انجام میده علاقه نداشته باشه و صرفا به خاطر یک سری مسائل و الزامات زندگی اون کار رو انجام بده، هیچوقت نخواهد توانست به جایگاهی عالی و موفقیتی بزرگ تو اون زمینه دست پیدا کنه.
از طرفی هم از لحاظ روحی هیچ وقت احساس آرامش و رضایت از زندگی نخواهد کرد.
رفتن به دنبال علاقه هم بستگی زیادی به شرایط و علاقه اصلی فرد داره ولی مطئنا علاقه واقعی به یک رشته باعث خواهد شد که فرد با هر سختی و مشکلی در اون مورد کنار بیاد و مشقتهای مسیر براش سرشار از لذت و دلخوشی باشند.
ولی پیشنهادی که میتونم داشته باشم این هست که از رفتار تکانشی و هیجانی در زندگی پرهیز کنی و اگر به کاری غیر از آنچه که انجام میدی علاقه داری، سعی کنی ساعاتی از روز یا هفتهات رو به علاقهت اختصاص بدی و اون علاقه رو سرکوب نکنی.
توصیه میکنم از مشاوره و راهنمایی بزرگان و افراد صاحبنظر تو این زمینه استفاده کنی.
موفق باشی.
بارها خواندم و شنیدم که برای بهترین شدن در یک موضوع، باید شهامت دست کشیدن از خیلی کارها را داشته باشی، باید به دست آوردن یک موفقیت بزرگ جرات از دست دادن چندین موقعیت کوچکتر را داشته باشی. این همان خروج از محدوده امن است که برای رسیدن به مقام اول در یک امر ضروری است. حالا سوال این است که آیا شهامتش را داریم یا نه؟ متشکرم.
همیشه دست کشیدن از بعضی از کارها باعث میشه که ما احساس ناامنی بهمون دست بده ولی هر کس که موفق به این کار بشه، گام بزرگی در جهت موفقیت برداشته.
ممنونم ازت بهرادجان
سلام
مطلب به شدت مفیدی بود. چالشیه که اکثرا باهاش مواجهیم. خوشحال باشیم یا موفق؟ موفقیت چیه؟ موفقیتی که با استرس بدست میاد چقدر میارزه؟ و سوالاتی از این دست که تو ذهنمون وجود دارند…
ممنون آقاحسین بابت این پست، و همچنین بابت اینکه هرروز مینویسی.
از لطفت ممنونم رضای عزیز
خوشحالم که برات مفید بوده.
موفق باشی