بخش ناخودآگاه مغز انسان خیلی بیشتر از آن چیزی که اکثر مردم فکر میکنند بر افکار، اعمال، انتخابها و تصمیمات آنان تأثیرگذار هست و چون این اثرگذاری در پسزمینه ذهن اتفاق میافتد، فرد از آن اطلاع چندانی ندارد و تنها کاری که از دستش بر میآید این است که بخش خودآگاه و سیستم دوی مغزی را ملزم به تراشیدن دلایل و توجیه آن انتخابها و تصمیمات بکند.
با شنیدن هر واژه یا عبارت، موضوعات و تصاویری در ذهنمان تداعی میشوند که ما هیچ کنترلی بر آنها نداریم و همگی وابسته به سوابق ذهنی و مشاهدات و آموزههای قبلی ما هستند. برای مثال یک فرد ممکن است با شنیدن واژه آزادی، موضوعات و مفاهیمی در ذهنش تداعی شود که بسیار متفاوت از تداعیهای فرد دیگر هست. چنین اتفاقی به این دلیل میافتد که هر کلمه و عبارتی در ذهن ما به شکلی شبکهای به همپیوسته از کلمات، مفاهیم و عبارات دیگر تشکیل شده و شنیدن یا دیدن یا به خاطر آوردن آن عبارت در واقع باعث فعال شدن یک شبکهای از ایدهها میشود که همین شبکه تشکیلشده از قبل، حالات و احساسات هیجانی ما را تحت تأثیر قرار میدهد.
از طرفی هر ایدهای که فعال میشود، خود باعث فعال شدن ایدههای دیگری میشود که به آن پیوسته و مرتبط هستند. این اتفاقات و فرایندها همگی کار دستگاه تداعی گر ذهنی ماست که بسیاری از اوقات ما از آن و تأثیری که بر ذهن و روح و هیجانات ما میگذارد بیخبر هستیم و از چشم بخش خودآگاه ذهن ما پنهان میماند.
از همین روست که شنیدن یک واژه یا عبارت، همچون افتادن تکه سنگی کوچک در میانه یک مرداب بزرگ هست که امواج متعددی به وجود میآورد و کل مرداب را تحت تأثیر قرار میدهد.
در این زمینه آزمایشهای متعددی انجام شده. از جمله مهمترین این آزمایشها میتوان به آزمایش آقای جان بارگ و همکارانش اشاره کرد که در دانشگاه نیویورک انجام شد و طی آن از دانشجویان هجده تا بیست و دو ساله خواسته شد تا با پنج واژهای که در اختیار داشتند یک جمله چهار کلمهای بسازند. با این تفاوت که واژههای اعلام شده دو دسته بودند. یک سری از آنها شامل واژههای مرتبط با پیری بودند و گروه دوم شامل واژههایی دیگر و غیرمرتبط با پیری.
وقتی این جملهسازیها تمام شدند از دانشجویان خواسته شد که برای انجام مرحله دوم آزمایش به انتهای دیگر راهرو بروند. نتیجه این بود که دانشجویانی که جملاتی با واژگان تداعی گر پیری ساخته بودند، مدت زمانی به شکلی چشمگیر بیشتر طول کشید تا مسافتی مشخص را طی کنند.
البته این تأثیر فکری-رفتاری به شکلی ناخودآگاه و دوسویه اتفاق میافتد. به این معنا که به طور مثال شاد بودند میتواند ما را به لبخند زدن وادارد و همچنین لبخند زدن ما را به احساس شادمانی سوق دهد.
با توجه به این موضوع، حالات علت و معلولی میان رفتارها و افکار ما همیشه مسیری یک سویه ندارند و میتوانند به شکلی برعکس و البته ناخودآگاه هم تأثیرگذار باشند. به همین خاطر بهتر است بیش از پیش حواسمان به آنچه از محیط دریافت میکنیم و یا خودمان را در معرض آن قرار میدهیم باشد تا ندانسته و ناخواسته گرفتار حالات و افکار ناخوشایند و آزاردهنده نشویم.
پیشنهاد میکنم بعد از این یادداشت و در ادامه، نوشتارهای زیر را مطالعه کنید: