یکی از دردهایی که ما در کنار درد فیزیکی احساسش میکنیم، درد اجتماعی است. همانطور که درد فیزیکی هشداری است برای ما انسانها تا حواسمان به سلامت جسمی خودمان باشد، درد اجتماعی هم که در گذر زمان و در اثر تکامل شکل گرفته، باعث میشود که بتوانیم در زندگی گروهی بقای خویش را در موقعیتهای خطرناک حفظ کنیک؛ به طوری که درد اجتماعی هم همچون درد فیزیکی به بخشی از ذات و سرشت ما تبدیل شده است.
در واقع بسیاری از پستانداران، احساس تهدیدهایی را که در محیطهای مختلف تجربه میکردهاند و میکنند با بودن در یک جمع و گروه، تسکین میدادهاند. انسان هم از این قاعده مستثنی نبوده و در گذر قرنها با بودن در جوامع انسانی و همراه شدن با همنوعان خود توانسته انواع تهدیدها را پشت سر بگذارد و نسل خویش را تا به حال حفظ کند.
از این رو بشر امروزی بر اساس همان نیازهای انسان اولیه، هنوز هم از انزوای اجتماعی میترسد و حس ناامنی به او دست میدهد و همین حس به درد اجتماعی ختم میشود، دردی که بشر را به پناه بردن به دل جامعه و همرنگ شدن با آنها برای جلب حمایت و پذیرش بیشتر وامیدارد.
ما وقتی از جامعه و گروه همنوعان دور میشویم، ناخودآگاه کورتیزول در مغزمان شروع به ترشح میکند و این هورمون مانع از این میشود که ما بتوانیم نسبت به دوری از دیگران چندان بیتفاوت باشیم.
از طرفی ترشح همین هورمون در گذر زمان باعث حفاظت از ژنهای ما شده، اما در شرایط زندگی امروزی و با وجود انواع امکانات و تکنولوژیهای پیشرفته، شاید نیازی نباشد که به شدت و جدیت انسانهای اولیه، نگران و گریزان از درد اجتماعی باشیم و همواره برای غلبه بر آن تلاش کنیم. شاید بد نباشد گاهی به شکلی آگاهانه با این درد مقابله و تا حد امکان بر آن غلبه کنیم.
برعکس قرنهای گذشته شاید رشد و ترقی ما تا حدی نیاز به این داشته باشد که چندان با جمع همراهی نکنیم و گاهی خودمان مسیری را طی کنیم که قبلاً کسی پای در آن مسیر نگذاشته و در نتیجهی این کار مسیرهای بکری را بیابیم که به اهدافی منحصربهفرد منتهی میشوند.
پیشنهاد میکنم بعد از این یادداشت و در ادامه، نوشتارهای زیر را مطالعه کنید:
پیش بینی مغز و ترس و اضطرابی که تجربه میکنیم