مدل ذهنی نسیم طالب را خیلی میپسندم و دوست دارم هر چه بیشتر در مورد آن بخوانم و فکر کنم و به صورت جزئی حلاجیاش کنم. این علاقه و این هدف باعث شده که در این مدت با دقت بیشتری کتاب قوی سیاه او را بخوانم و طبیعتاً بیشتر در موردش بنویسم.
به نظرم تک تک نکات مطرح شده در این کتاب میتوانند نوع نگاه ما به دنیای اطرافمان و برخی خطاهای ذهنی را که به ارتکاب آنها عادت کردهایم، اصلاح کنند و یا اینکه حداقل از طریق آشنایی با آنها در مواقعی که بسیار تاثیرگذار هستند، آنها را مرتکب نشویم.
این بار به خطای روایت گری که در زندگی روزمره ما انسانها به وفور اتفاق میافتد میپردازم و بر اساس نوشتههای نسیم طالب در مورد آن توضیح خواهم داد.
ما انسانها ذاتاً داستانها را دوست داریم و حاضریم وقت و توجهمان را به راحتی صرف شنیدن آنها کنیم. از طرفی هم تمایل زیادی داریم تا هر اتفاقی را در زندگی به یک داستان تبدیل و برای دیگران روایت کنیم.
این علاقه بی حد و حصر آدمی به داستان، ناشی از یک خطا و تنبلی ذهنی هست. ما با داستانها بهتر میتوانیم وقایع و اتفاقات مختلف را به خاطر بسپاریم و برایمان معنادارتر باشند.
هر داستان و روایتی یک خط داستانی دارد. یک مسیری که داستان از ابتدای آن شروع میشود و تا انتهای آن ادامه مییابد. هر اتفاقی در داستانها حولوحوش این خط و مسیر اصلی شکل میگیرند و ما هم بر اساس همان مسیر میتوانیم داستان را به خاطر بسپاریم.
هر روایتی از یک حادثه یک منطق و رویه عقلانی در دل خود دارد که باعث میشود ذهن ما بتواند روند حاکم بر آن را به راحتی به ذهن بسپارد.
همه ویژگیهای گفته شده داستان باعث به خاطر سپاری آسان، خوشایند بودن گوش دادن به آن و همچنین سرگرمی ما میشود.
این موارد همگی موجب به وجود آمدن یک خطای ذهنی بزرگ میشوند که شاید در زندگی و افکار مهم و قضاوتهای بزرگ ما تأثیرگذار باشد.
اینکه ما در روند روایت داستان، جزئیات نامرتبط و غیر مهم و همچنین اتفاقات ناسازگار با منطق و روند طبیعی داستان را حذف میکنیم و از این طریق اتفاقات را بسیار منطقی و از روی حساب جلوه میدهیم.
در حالی که در عمل و در دنیای واقعی به این شکل نیست و اتفاقات و رویدادهای غیرمنطقی و جزئیات غیر مرتبط گوناگونی اتفاق میافتند که گاها همین موارد بسیار تأثیرگذار و در تفسیر رویدادها مهم هستند.
در واقع ما با ساختن داستانها از اتفاقات روزمره ابعاد آنها را کاهش میدهیم.
البته این مربوط به هوشمندی مغز آدمی هم میشود؛ یعنی انسان از این طریق حجم زیادی از اطلاعات را میتواند به خاطر بسپارد که در غیر این صورت این کار برایش امکانپذیر نبود.
اما مسئله اینجاست که همین انسان هوشمند باید حواسش باشد که بر اساس این هوشمندی دچار اشتباهات و خطاهای تأثیرگذار در زندگی نشود.
این توانایی در داستانسرایی در انسان به حدی قوی هست که نسیم طالب در این خصوص نوشته:
به نظر میرسد که اندامی مفهوم ساز در ما وجود دارد، گرچه نمیتوان بهراحتی آن را از نزدیک مورد بررسی قرار داد.
همچنین طالب در بخشی از فصل ششم کتاب قوی سیاه اینگونه توضیح داده است که:
ما اعضای گونه بشری نخستیها، عطش وافری برای قواعد داریم، چرا که ما نیاز به کاهش ابعاد یک موضوع داریم تا بتوانیم آن را در ذهنمان فرو کنیم، یا بهتر است بگوییم تا بتوانیم آن را در ذهنمان به زور بچپانیم. هر چقدر اطلاعات تصادفیتر باشد ابعاد آن بیشتر است و بنابراین خلاصه کردن آن مشکلتر. هر چقدر شما مسئلهای را بیشتر خلاصه کنید، نظم بیشتری به آن میدهید و کمتر تصادفی است. بنابراین شرایط یکسانی که باعث میشود ما مسئلهای را خلاصه کنیم، همچنین ما را به سمت اندیشیدن در مورد این موضوع سوق میدهد که جهان کمتر از آنچه واقعاً به نظر میرسد تصادفی است.
و قوی سیاه آن چیزی است که ما با سادهسازی حذف میکنیم. هر دو امر خطیر علمی و هنری محصول نیاز ما برای کاهش ابعاد و تحمیل کردن نظم به چیزهاست. به جهان اطرافتان بیندیشید که سنگینی بار تریلیونها جزئیات را تحمل میکند. یک رمان، یک داستان، یک افسانه، یا یک حکایت همه و همه کاربردی یکسان دارند: آنها ما را از پیچیدگی جهان معاف میکنند و در مقابل تصادفی بودن آن حفاظت میکنند. افسانهها، به بینظمی ادراک انسان نظم میبخشند و به بینظمی تجربیات انسان ترتیب میدهند.
بر این اساس ما تماماً حقایقی را به خاطر میآوریم که با روایت ما متناسبتر و سازگارتر باشند و رابطه علی و معلولی در داستان به خوبی حفظ شود. از این رو از تجارب و اتفاقات گذشته به درستی درس نمیگیریم و آن طور که باید این تجارب باعث غنی شدن افکار و آمادگی بهتر برای حوادث و رویدادهای مشابه در آینده نمیشوند.
همه اینها باعث غافلگیری ما در موقعیتهای مختلف و در نتیجه متضرر شدنمان میشود که گاهی به حوادث بزرگ و غیرقابل جبرانی هم منتهی میشوند.
این خطا که خطای روایت گری نام گرفته، تا حدودی قابل پیشگیری و غلبه کردن هست. برای این کار بهتر است در کنار روایتها به آمار و ارقام و دادهها و اطلاعات علمی هم توجه کافی داشته باشیم.
از طرفی بایستی در تقسیم کار بین سیستم یک و سیستم دو مغزی، عملکردی بهینه داشته باشیم و سعی کنیم که در سپردن کارهای فکری به سیستم یک افراط نکنیم.
بسیاری از روایتها و روابط علی و معلولی سطحینگرانه، حاصل عملکرد فعالانه سیستم یک مغز ما است.
البته آشنایی با این خطا و داشتن آگاهی نسبت به آن هم میتواند تا حدودی در مقابله با آن به ما کمک کند. هرچند به نظر میرسد مقابله کامل با آن از توان ذهن آدمی خارج است و شاید برای انسان امکانپذیر نباشد.
عضویت در کانال تلگرامی روزنوشته ها
پیشنهاد میکنم بعد از این یادداشت و در ادامه نوشتارهای زیر را مطالعه کنید:
خطای تایید و تعمیمهای بی حساب
2 دیدگاه