اکثر قریب به اتفاق انسانها بهایی بیش از آنچه باید به افکار و قضاوتهای ذهنی خویش میدهند و البته شاید هم این رفتاری قابل انتظار باشد از مغزی که خود در معرض قضاوت خویشتن است، چندان عیبها و ایرادهای خویش را نبیند و اگر هم دید از آن چشمپوشی کند.
اما حقیقت این است که هر آن چیزی که ما میاندیشیم، میشنویم و تجربه میکنیم، نه ثبت مستقیم دنیای خارج بلکه برساخته و تفسیری از آن دنیاست.
آنچه در عمل اتفاق میافتد این است که اطلاعات ورودی از هر کانالی و هر حسی، فیلتر و تحریف میشوند و اگر بخشی از آن خالی یا همراه با ابهام باشد، با دادههایی غیرواقعی و غیرحقیقی پر میشود. در نهایت روایتی که ساخته میشود، آن روایتی است که با فرضیات ما درباره جهان کاملاً سازگار باشد.
این فیلتر شامل افکار و تجربیات ما هم میشود که به شدت تحت تأثیر خودِ برتر و نیازهای هیجانی مختلف ما قرار دارد و توسط آنها پالایش میشود.
از سویی دیگر، هر آن چیزی که تجربه میکنیم یا به آن فکر میکنیم، تبدیل به خاطره میشوند، خاطراتی که برساخته میشوند، تغییر میکنند و با خاطرات دیگر تلفیق میشوند.
ما طوری به خاطرات خودمان استناد میکنیم که انگار گذشته به دقت در آنها ثبت و ضبط شده است. در حالی که شواهد نشان از آن دارند که حتی به شفافترین و مطمئنترین خاطرات هم باید مشکوک بود.
ما خاطرات را بیش از آنکه بازیابی کنیم، بازسازی و بهروزرسانی میکنیم و اطلاعات را در هر بار دسترسی تغییر میدهیم. در حین انجام این کار فضاهای خالی را که به هر دلیلی از یاد برده و یا اطلاعاتی در موردشان نداریم، با ساختن و جایگذاری اطلاعات مورد نیاز پر میکنیم.
از این رو بهتر است هر خاطرهای را که میخواهیم روایت کنیم، حدی از شک و تردید و خطا را به ارزیابی خودمان از صحت و سقم آن اضافه کنیم و با اطمینان صددرصدی به آنچه روایت میکنیم، ننگریم و در هر شرایطی بر آن پافشاری نکنیم.
پیشنهاد میکنم بعد از این یادداشت و در ادامه، نوشتارهای زیر را مطالعه کنید: