یک نفر از من پرسید که اگر به زمان بیستودوسالگیام در رشته مدیریت ارشد کسبوکار برمیگشتم چه توصیهای به خودم میکردم. اکثر مردم، ظاهراً، به خود سابقشان توصیه میکردند تا سهام شرکت گوگل را بخرند، با نامزد قبلیشان ازدواج کنند، یا به یک شهر خاص نقلمکان کنند. اینها کارهایی هستند که اگر آنها میتوانستند انجام دهند یا مجبور به انجام دوباره آنها بودند، مسیر زندگیشان تغییر میکرد.
من چیزی را تغییر نمیدادم، حتی ناکامیهای بزرگ شغلی قابلتوجه را، زیرا هر یک از آنها باعث کاری شده است که در حال حاضر انجام میدهم و نمیتوانم شغلی بهتر از این تصور کنم؛ اما تنها چیزی که دلم میخواهد آن زمان میدانستم این است که هر اتفاقی که بیفتد، درنهایت همهچیز روبهراه خواهد بود، اینکه رنج کشیدن بخشی از مسیر است و اینکه بدون رنج کشیدن، واقعاً مسیری وجود ندارد که ارزش رفتن داشته باشد.
منظور از روبهراه بودن همهچیز این نیست که تمام کارها نتیجهبخش هستند. همانطور که همه ما میدانیم، همه کارها نتیجهبخش نیستند.
نه، تمام کارها نتیجهبخش نیستند، اما شما همیشه توانایی پیشرفت بانشاط و سبکبال دارید. چه برنده شوید و چه ببازید، همیشه میتوانید بازی کنید. اگر به عقب برمیگشتم به خودم میگفتم که سرمایهگذاری احساسی بسیار زیادی روی هر پروژه و تعاملی نداشته باشم. هدف ادامه دادن به بازی است. نه برنده شدن.
اطمینان خاطر توسعه نمییابد و شنیدن اینکه هر پروژه نتیجهبخش خواهد بود، فایدهای ندارد. چیزی که مفید است دانستن این است که هدف همین مسیر ادامه دادن به بازی است. روزی که لپتاپم در وسط جلسه فروش سوخت، زمانی که توسط معاون رئیس در شرکت ایاوال تهدید به بازداشت شدم، و کل دستمزد پرداختی تقریباً از دست رفت و نگاههای حیران، تمامشان بخشی از هنر هستند.
در پایان یک پروژه، پایان روز و پایان بازی، میتوانید در آینه به خودتان نگاه کنید و به خودتان یادآوری کنید که حداقل توانایی پیشرفت بانشاط و سبکبال را داشتید.
منبع: کتاب فریب ایکاروس
پیشنهاد میکنم بعد از این یادداشت و در ادامه، نوشتارهای زیر را مطالعه کنید:
ویژگیهای فرد کنجکاو از دیدگاه ست گادین