آیا تفاوتی با هم دارند؟ آیا انگیزه ما برای انجام کاری با دلیل انجام آن کار متفاوت است؟
حقیقت این است که ما به شکلی استراتژیک، انگیزههای خودمان از انجام یک کار را چندان جدی نمیگیریم. بهعبارتدیگر، ما بیشتر اوقات چرایی اصلی پشت رفتارها و انتخابهای خودمان را نمیدانیم. اما اینطور وانمود میکنیم که بهخوبی از آن آگاهیم و تسلط کامل بر روند شکلگیری تصمیمات و اقداماتمان داریم. واقعیت این است که بسیاری از اوقات انگیزههای اصلی ما برای انجام کاری یا گرفتن تصمیمی متفاوت از دلایلی هستند که عنوان میکنیم.
در میانه سالهای ۱۹۶۰ تا ۱۹۷۰ دو دانشمند به نامهای راجر اسپری و میشائیل گازانیگا آزمایشی انجام دادند که دستاوردهای بزرگی به همراه داشت. این آزمایشها بر روی فردی انجام شد که قبلاً به دلیل مشکلات پزشکی ارتباط میان دو نیمکره چپ و راست مغز او قطع شده بود و در عمل اطلاعاتی میان آنها مبادله نمیشد. قبل از این آزمایش اختلال و مشکلی در نحوه تفکر و عملکرد این فرد تشخیص داده نشده بود.
احتمالاً شما هم میدانید که هر سمت از بدن توسط نیمکره مغزی سمت مخالف آن کنترل میشود. به این معنا که دست راست و چشم راست و گوش راست در کنترل نیمکره چپ مغزی است و برعکس.
دو دانشمند شروع کردند به دادن اطلاعات به یک نیمکره و گرفتن توضیح از نیمکره مخالف. مثلاً در مرحله اول تصویر یک جوجه را از طریق نشان دادن آن به چشم راست، وارد نیمکره چپ کردند و تصویر یک زمین برفی را از طریق چشم چپ به نیمکره راست نشان دادند.
بعدازاین مرحله از او خواستند با دست چپ خود به کلمهای اشاره کند که بهترین هماهنگی را با تصویری که قبلاً دیده داشته باشد. ازآنجاییکه بیمار با نیمکره سمت راست مغز خود زمین برفی را دیده بود، پارو را انتخاب کرد.
البته که همه چیز تا اینجا خوب پیش رفته بود. اما اتفاق جالب زمانی رخ داد که محققان از بیمار خواستند دلیل انتخاب پارو را توضیح دهد. این کار بایستی توسط نیمکره چپ انجام میشد در حالی که اصلاً در جریان امور قرار نداشت و اطلاعاتی در این مورد به آن نرسیده بود ولی اکنون از آن خواسته میشد چیزی را توضیح دهد که خود هیچ نقشی در اتفاق افتادنش نداشت.
منطقیترین پاسخ نیمکره سمت چپ میتوانست این باشد که: «من نمیدانم.» اما در عمل چنین پاسخی دریافت نشد. بهجای آن نیمکره چپ مغزی پاسخ داد: «پارو را برای نظافت قفس جوجه انتخاب کردهام». بهعبارتدیگر، نیمکره چپ در یافتن دلیل برای انتخابی که نیمکره راست انجام داده بود، کم آورد و یک دلیل از خودش برای آن ساخت. درحالیکه دلیل انتخاب پارو توسط نیمکره راست، ارتباط آن با زمین برفی بود.
در مرحله بعدی این دانشمندان فرمانی را از طریق گوش چپ بیمار به او دادند، مبنی بر اینکه برخیزد و به سمت در برود. وقتی بیمار سرپا و در حال رفتن بود، از او پرسیدند کجا میرود و دلیل بلند شدن از صندلی چیست. در چنین شرایطی نیاز به این بود که نیمکره چپ پاسخ دهد و به همین دلیل فرد دوباره در شرایطی گیجکننده قرار گرفت.
البته ما میدانیم که بیمار چرا از روی صندلی بلند شد و اصولاً نیمکره سمت چپ هم باید اعلام میکرد که اطلاعی از دلیل بلند شدن ندارد که به نظر صادقانهترین جواب بود. درحالیکه فرد اعلام کرد قصد خرید نوشابه دارد و برای همین است که از جایش بلند شده و به سمت در میرود.
تمام این آزمایشها نشانگر این موضوع هستند که مغز چقدر راحت و بدون هیچ زحمتی میتواند خیلی از رفتارهای ما را با دلایلی که میتراشد و ربطی به انگیزه اصلی ندارد، موجه و منطقی جلوه دهد. این توجیهات در خصوص جنبههای مختلف زندگی ما از عقاید و خاطرات گرفته تا روایاتی که از اتفاقات دنیای بیرون ارائه میکنیم، وجود دارد.
ازاینرو انگیزهها همان محرکها و عوامل اصلی بهوجودآورنده اقدامات و تصمیمات ما هستند، خواه ما نسبت به آنها آگاهی داشته باشیم یا نه. اما دلایل شامل توضیحاتی هستند که مغز ما برای توجیه رفتارهای ما ارائه میدهد. این دلایل میتوانند درست، نادرست و یا چیزی میان این دو باشند.
پیشنهاد میکنم بعد از این یادداشت و در ادامه، نوشتارهای زیر را مطالعه کنید: