در پاییز سال ۱۹۳۰، ویل دورانت در خانهاش در لیکهیل نیویورک، سرگرم جمع کردن برگها بود. آب و هوا، خاص آن وقت از سال بود و نسیم خوش و خنکی که از شمال میوزید، حسی از نشاط و سرزندگی در او میدمید.
دورانت همین طور مشغول کار بود، مرد خوشپوشی نزدیکش شد و با صدایی آرام به او گفت قصد دارد خودش را بکشد مگر آنکه فیلسوف بتواند دلیل معتبری برای او بیاورد که این کار را نکند. دورانت که فرصتی برای پرداخت فلسفی به این موضوع نداشت، نهایت تلاشش را کرد تا دلیلی برای ادامه زندگی به دست آن مرد بدهد.
ویل دورانت ابتدا به او پیشنهاد میکند کاری برای خودش دست و پا کند، ولی او یکی داشت. به او میگوید غذای خوبی بخورد، ولی او گرسنه نبود. معلوم بوده که دلیلهای ویل دورانت تأثیری روی او نگذاشته بوده.
در نهایت معلوم نمیشود که چه بر سر آن مرد آمد؛ اما ویل دورانت متأثر از این پیشامد و همچنین با توجه به نامههای متعدد دیگری که در خصوص خودکشی افراد دریافت میکرده، تصمیم میگیرد نامهای برای صد نفر از شخصیتهای برجسته آن زمان ارسال کند.
او نشست و آن نامه را نوشت، نامهای که در طرح پرسشها، فلسفی بود و طنینی شاعرانه داشت. او نامه را برای آن صد نفر فرستاد و از آنها دعوت کرد نه تنها به پرسش بنیادی معنی زندگی (به طور انتزاعی) جواب بدهند بلکه بگویند خودشان (به طور عینی و خاص) در زندگی چگونه معنی، هدف و رضایتمندی یافتند. به تعبیر دورانت:
سرچشمههای الهام و انرژی شما چیست؟ هدف یا انگیزه نیروبخش زحمت و تلاش شما چیست؟ از کجا تسلی خاطر و شادمانی مییابید و دست آخر، گنجتان در کجا نهفته است؟
افرادی همچون گاندی، جواهر لعل نهرو، جورج برنارد شاو، برتراند راسل و چندین شخصیت ادبی، فرهنگی، علمی و ورزشی دیگر در میان پاسخدهندگان به پرسشهای ویل دورانت حضور داشتند.
به محض اینکه همه جوابها رسید، دورانت رفت سراغ خودش و پاسخی جلوی پرسشهایش گذاشت که خود یک اثر فلسفی والا بود و نشان از خوشبینی قدرتمندی داشت و عنوان کتاب را درباره معنی زندگی گذاشت.
درباره معنی زندگی کتابی است که خواننده را با نگرشهای گوناگون به زندگی و معنای آن آشنا میکند. نگرشهایی که هر کدام از جهانبینی یک فرد بزرگ و تأثیرگذار به وجود آمده و نشانگر معناهایی است که آنها در تلاش برای رسیدن به قلههای رفیع در زندگی، به آنها دست یافته و با تمام وجود لمسش کردهاند.
از این رو کتاب ارزش مطالعه بالایی دارد. در ادامه بخشهایی از پاسخهای بزرگان و همچنین نوشتههای خود دورانت را برایتان نقل میکنم.
ویل دورانت: بزرگترین اشتباه در تاریخ بشر، کشف حقیقت بود. کشف حقیقت، ما را آزاد نکرد مگر از پندارهایی که تسلیمان میدادند و از قیدهایی که حفظمان میکردند. کشف حقیقت ما را خوشبخت نکرد، چون حقیقت زیبا نیست و شایستگی آن را ندارد که با این همه شور و اشتیاق دنبال شود. حالا که به آن نگاه میکنیم حیرت میکنیم که چرا اینقدر برای یافتنش بیتاب بودهایم چون هر دلیلی برای وجود داشتن را از ما گرفته است به جز لذتهای لحظهای و امید ناچیز فردا را.
جان ارسکین: یک زندگی بد به همان اندازه سخت و پر از مانع است که یک زندگی خوب.
چارلز اچ. مایو: تمام زندگی «هیاهو» است، پس کمی دیگران را بخندان و بهترین کاری را که میتوانی انجام بده و چیزی را جدی نگیر، چون هیچ چیزی نیست که وابسته به این نسل باشد. هر نسلی قواعد خودش را دارد و به رغم نسل قبلی زندگی میکند نه به علت آن؛ و به «جستجوی معرفت» نرو چون هر چه بیشتر جستجو کنی به «تیمارستان» نزدیکتر میشوی.
دنبال ایدهآل و اینجور چیزها نباش. این مثل تاختن به طرف سراب است. وقتی به آن میرسی، نیست. به چیزی برای جهان دیگر اعتقاد داشته باش، ولی خودت را نکش که از آن سر در بیاوری و دچار یاس و سرخوردگی شوی. جوری زندگی کن که هر وقت از دستش دادی جلو باشی.
ویل دورانت: باید بگویم که راه به معنی و رضایتمندی، این است: به یک کل بپیوند و با همه ذهن و تن خود برای آن کار کن. معنی زندگی در فرصتی است که زندگی برای تولید یا یاری رساندن به چیزی بزرگتر از خودمان به ما میدهد. آن چیز لازم نیست خانواده باشد، که میتوان گفت راهی مستقیم و عریضترین راه است که طبیعت با حکمت کور خود، آن را پیش پای حتی سادهترین انسانها قرار داده است. آن چیز بزرگتر ممکن است هر گروهی باشد که بتواند همه بزرگمنشی بالقوه فرد را وارد میدان کند و به او دلیلی برای کار و هدفی بدهد که پس از مرگش از هم نباشد.
پینوشت: من کتاب درباره معنی زندگی را با ترجمه شهابالدین عباسی که به همت بنگاه ترجمه و نشر کتاب پارسه منتشر شده مطالعه کردم.
پیشنهاد میکنم بعد از این یادداشت و در ادامه، نوشتارهای زیر را مطالعه کنید:
معرفی کتاب | هنر خوشبختی از آرتور شوپنهاور
چگونه در زندگی حس خوب داشته باشیم؟
طراحی شادمانی | عدم اطمینان و تأثیر آن بر میزان شادمانی ما در زندگی
2 دیدگاه