امروزه دنیای اطراف ما بیش از آن حدی که بشود توصیفش کرد شلوغ و پرسروصدا شده است. طوری که گاهی شاید صدای خودمان هم بهسختی به گوشمان برسد. این روند باعث شده بسیاری از انسانها حتی با خودشان هم غریبه باشند و تنها بودن و تنها ماندن حتی برای لحظاتی کوتاه همچون کابوسی تحملناپذیر برایشان باشد. بااینوجود تلاش برای رسیدن به آن آرامش آرمانی، آرزو و خواسته هر کسی هست. غافل از اینکه آرامش همین نزدیکیهاست. جایی که ما توجهی به آن نداریم. سکوت، واژهای که برخلاف تصورمان بیشازحد با آن غریبه هستیم و ارلینگ کاگه نویسنده، فیلسوف و کارآفرین نروژی به بهترین شکل ممکن آن را در کتاب سکوت در عصر سروصدا برایمان روایت کرده است.
ارلینگ کاگه کسی است که به عمیقترین شکل ممکن سکوت را تجربه کرده و هر هزینهای را که لازم بوده برای آن پرداخته است. او برای دستیابی به این سکوت محض، بهتنهایی پنجاه روز در سرمای قطب جنوب و به دور از هر سروصدای اضافی گام برداشته و زندگی کرده. او آنقدر شیفته این تجربه عجیب بوده که در هنگام پیاده شدن از هواپیما در قطب جنوب وقتی با اصرار به او یک ردیاب مخابراتی داده میشود تا همراهش باشد، بلافاصله بعد از فاصله گرفتن از هواپیما، باتریهای آن را خارج کرده و خیالش را از بابت هر نوع سروصدا و مزاحمتی در آن پنجاه روز راحت میکند.
البته برای دستیابی به آن سکوتی که مدنظر ارلینگ کاگه هست، لزوماٌ نیازی به رفتن تا قطب جنوب و سکونت در آنجا نیست. نویسنده در کتاب سکوت در عصر سروصدا این تجربه لذتبخش را به بهترین شکل ممکن توصیف میکند و ما را با نوع اصیلتری از آرامش آشنا میکند. سکوتی که شاید در دفتر کار و خانهمان هم قابلدستیابی باشد. فقط کافی است تا حدی با این نوع آرامش و نحوه دستیابی به آن آشنا باشیم.
مطالعه کتاب سکوت در عصر سروصدا با توجه به لحن ساده و روان آن و همچنین حجم کم و مهارت عالی نویسنده در روایت تجربیاتش میتواند برای هر مخاطبِ در جستجویِ آرامشی لذتبخش و حاوی نکات و توصیفات ناب باشد.
بخشهایی از کتاب سکوت در عصر سروصدا
بچه که بودم مجذوب یک حلزون شده بودم که میتوانست هر جا میرود خانهاش را با خودش ببرد. در طول سفرم به قطب جنوب، حلزونها برایم تحسینبرانگیزتر شدند. همه غذاها، تجهیزات و سوختی که برای کل سفرم نیاز داشتم را روی سورتمه دنبال خود میکشیدم و اصلاً دهانم را برای گفتن چیزی باز نکردم. کاملاً ساکت بودم. هیچ تماس رادیوییای نداشتم و در آن پنجاه روز هیچ موجود زندهای هم ندیدم. بهجز اسکی کردن هرروزه به سمت جنوب، هیچ کار دیگری نداشتم. حتی وقتیکه نقش زمین میشدم یا داخل یک شکاف عمیق میافتادم و عصبانی میشدم، هیچ بدوبیراهی نمیگفتم. دادوبیداد و فحش دادن در حال عصبانیت معمولاً حالوروزمان را بدتر میکند و به همین دلیل در طول این سفرم هیچ فحش و بدوبیراهی به زبان نیاوردم.
در خانه که هستی، همیشه صداهایی هست؛ ماشینی رد میشود، تلفن زنگ میخورد، کسی صحبت میکند، صدای غژغژ و وزوز، یا پچپچ و دادوفریاد میآید! و صداهای دیگری که مدام به گوش میرسند؛ اما جنوبگان فرق میکرد. طبیعت در کسوت سکوت با من حرف میزد. ساکتتر شده بودم و بیشتر گوش میدادم.
هر وقت که برای استراحت کوتاهی توقف میکردم، اگر باد فروکش کرده بود، سکوتی کرکننده را تجربه میکردم. وقتی هیچ بادی در کار نبود حتی برف هم ساکت به نظر میرسید. هر چه میگذشت، بیشتر متوجه دنیای اطرافم میشدم، دنیایی که من هم جزئی از آن بودم. خسته نبودم و خودم را هم از دنیای اطرافم جدا نمیدانستم. با افکار و اندیشههایم تنها بودم. فکر کردن به آینده نامربوط مینمود و توجه کردن به گذشته هم بیمورد. در زندگی حال حاضرم «حضور» داشتم. مارتین هایدگر، فیلسوف آلمانی معاصر گفته: «جهان ناپدید میشود وقتیکه در آن غرق میشوید.» و این دقیقاً همان چیزی بود که برایم اتفاق افتاده بود.
من هم به ادامه دنیای اطرافم تبدیل شده بودم و تکهای از آن بودم. در نبود کسی که بتوانم با او صحبت کنم، شروع کردم به گفتوگو با طبیعت و اطرافم. افکار من از روی دشتها بهسوی کوهها پخش میشدند و افکار دیگری به سمتم فرستاده میشدند.
* * *
سکوت، چیزی فراتر از یک فکر و خیال است؛ سکوت یک مفهوم است.
سکوتی که اطراف ماست ممکن است انواع مختلفی داشته باشد، اما هریک از ما باید در درونمان خلقش کنیم. من دیگر تلاش نمیکنم که در اطرافم سکوت مطلق به وجود بیاورم. سکوتی که من در جستوجویش هستم سکوت درونی است.
* * *
پینوشت: زحمت ترجمه کتاب سکوت در عصر سروصدا نوشته ارلینگ کاگه را دوست عزیز متممیام سامان عزیزی به دوش کشیده و انتشارات کلید آموزش آن را منتشر کرده است.
پیشنهاد میکنم بعد از این یادداشت و در ادامه، نوشتارهای زیر را مطالعه کنید:
معرفی کتاب | چطور زندگی کنیم اثر سارا بیکول