اخیراً کتاب کمحجم فراموشکاری اثر زیگموند فروید را مطالعه کردم. همانطور که از عنوان کتاب هم مشخص است، فروید در این کتاب به موضوع فراموشی پرداخته.
او در این کتاب فراموشیهای ما را به دو دسته فراموشی تأثیرات و مقصودها و فراموش کردن اسمهای خاص تقسیم کرده و با تعریف خاطرات مختلف، این پدیده را از دیدگاه روانشناختی مورد تحلیل و بررسی قرار داده است.
فروید میزان تأثیر وقایع و همچنین کاهش انگیزهها را در فراموشکاری افراد مؤثر میداند و بر همین اساس در همان صفحات ابتدایی کتاب نظر قطعی خود را اعلام میکند:
پشتصحنه همه فراموشکاریها موارد «بیمیلی یا بیزاری» نهفته است.
بعد از این حکم قطعی، فروید شروع به روایت خاطرات و اتفاقات مختلف فراموشکاری از زندگی خود و دیگران کرده و در هر کدام از موارد با جستجوی ریشههای فراموشکاری، به همان بیمیلی یا بیزاری فرد در مورد موضوع دست یافته است.
مطالعه این کتاب برای من لذتبخش بود و باعث شد تا از نگاهی دیگر و به نوعی عمیقتر به موضوع فراموشی در زندگی بنگرم.
در ادامه جملاتی از آن را نقل میکنم.
فراموشکاریها به طور طبیعی برای این به وجود آمده تا مانع مشکلات و دلخوریهایی شود که از قضاوتهای اعضای نزدیک خانواده ناشی میشود.
حتی انسانهای سالم که حالتهای عصبی هم ندارند، در برابر تأثیرات دردناک و یادآوری فکرهای ناخوشایند مقاومت میکنند.
وقتی قصدی شکل گرفت، رفتاری عادی و هماهنگ زمینه را برای تحقق آن فراهم میکند، انگار مثل رفتاری است که تحت تأثیر تلقینات هیپنوتیزم به وقوع پیوسته است. این پدیده معمولاً این گونه توصیف میشود: قصد یا نیت تلقین شده مثل جریان خفتهای است در شخص که منتظر فرصت بیدار شدن به سر میبرد و وقتی بیدار شد فرد را وادار میکند تا آن قصد را عملی کند.
جز آدمهایی که اختلال روانی دارند، ممکن نیست انسان اموری را که برایش اهمیت فراوان دارند به فراموشی بسپارد.
من کتاب ۶۰ صفحهای فراموشکاری را با ترجمه حسن اکبریان طبری که توسط انتشارات کتابسرای تندیس در سال ۸۹ منتشر شده است، مطالعه کردم.
پیشنهاد میکنم بعد از این یادداشت و در ادامه، نوشتارهای زیر را مطالعه کنید:
بدترین نوع نگاه به شکستها و اتفاقات ناخوشایند زندگی
1 دیدگاه