ما روزانه، زمانی محدود با انرژی و توجه محدود در اختیار داریم که ناچار از داشتن وسواس بالا برای تخصیص این منابع به فعالیتهای مختلف هستیم. از طرفی کارها و امور وسوسهانگیز متعدد و متنوعی وجود دارند که هر لحظه ما را به سمت خود میکشانند. اگر قرار باشد که ما همیشه درگیر این کشمکشها و هر از چند گاهی مغلوب شدن در مقابل آنها باشیم، در نهایت نخواهیم توانست ره به جایی ببریم و به اهداف چندان بزرگ و ارزشمندی دست یابیم.
قبلاً در مورد ماتریس آیزنهاور نوشتم و از این گفتم که تکلیف فعالیتهای مختلف روزانه را چطور باید روشن کرد و تخصیص منابع به آنها را به چه شکلی باید انجام داد. اما روش دیگری وجود دارد برای سازماندهی و اولویتبندی پروژه های بلندمدت و همچنین کارهای روزمره خودمان که به نظرم در صورت به کارگیری درست و اصولی میتواند بسیار مفید و مؤثر واقع شود.
دو متغیر مهم برای انجام این کار، همخوانی و همسویی با چشمانداز اصلی زندگی و همچنین افزایش میزان یادگیری حاصل از آن پروژه یا فعالیت برای ماست.
از این رو چهار حالت میتوان متصور بود:
حالت اول: پروژه/فعالیتی که در حین انجام آن چیزی یاد نمیگیریم و در جهت دستیابی به چشمانداز اصلی ما هم نیست. در چنین شرایطی بهتر است آن پروژه/فعالیت را رها کنیم و انجامش ندهیم.
حالت دوم: پروژه/فعالیتی که در حین انجام آن چیزهای ارزشمندی یاد میگیریم اما در جهت دستیابی به چشمانداز اصلیمان نیست. در این حالت بهتر است این پروژه/فعالیت را طوری تغییر دهیم یا اصلاح کنیم که به ما در دستیابی به چشمانداز و هدف اصلی زندگیمان کمککننده باشد.
حالت سوم: پروژه/فعالیتی که یادگیری چندان ارزشمندی برایمان به همراه ندارد اما در جهت دستیابی به چشمانداز یا هدف اصلی زندگیمان هست. در این صورت بهتر است که به دنبال کسی باشیم که بتواند آن فعالیت را برایمان انجام دهد.
حالت چهارم: پروژه/فعالیتی که هم نکات مهم و مفیدی در حین انجام آن میتوانیم یاد بگیریم و هم اینکه کمککننده ما در جهت حرکت به سمت چشماندازمان در زندگی هست. در این صورت باید بیشترین زمان و انرژی را صرف این جنس پروژهها/فعالیتها بکنیم.
در صورت قرار گرفتن در موقعیتی شبیه حالت چهارم بایستی از اینکه این فعالیت/پروژه را به بهترین شکل ممکن به انجام میرسانیم، اطمینان کامل حاصل کنیم.
پیشنهاد میکنم بعد از این یادداشت و در ادامه، نوشتارهای زیر را مطالعه کنید: