زندگی غیرمنطقی و انتظارات منطقی ما | یکی از قوانین قصه گویی

این روزها کتاب «بهترین قصه گو برنده است» را مطالعه می‌کنم. کتابی که می‌تواند برای هرکسی مفید و آموزنده باشد.

ما به قصه‌ها نیاز داریم و با به دست آوردن مهارت قصه گویی و استفاده درست و بجا از آن در موقعیت‌های مختلف زندگی و کسب و کار می‌توانیم موفقیت‌های خوبی کسب کنیم.

اما موضوع این نوشتار قصه و مهارت قصه گویی نیست. قصدم پرداختن به زندگی براساس قانون قصه گویی است.

از جمله نکاتی که در اوایل کتاب به آن اشاره شده این است که برای قصه گویی هیچ دستورالعمل و روش موثق و مدونی وجود ندارد. از طرفی تفکرات عینی، خطی و علت و معلولی انسان مانعی برای تعریف قصه‌های شنیدنی، جذاب و مخاطب‌پسند هستند.

نویسنده در ادامه به این موضوع اشاره می‌کند که اگر همواره سعی‌مان بر این باشد که نگاهی منطقی به اتفاقات و رویدادهای دوروبرمان داشته باشیم، در این صورت قصه جذاب و خواندنی نخواهد بود و خواننده را از نظر احساسی درگیر نخواهد کرد.

مهمترین خاصیت قصه‌های جذاب و پرطرفدار، غیرمنطقی بودن روند آن‌ها و غیرقابل پیش‌بینی بودن انتهایشان است.

به نظرم این قانون را قبل از قصه گویی باید در زندگی روزمره خودمان مورد توجه قرار دهیم. یعنی قبل از اینکه بتوانیم به یک قصه گوی ماهر تبدیل شویم باید بتوانیم نگاهی درست و واقع‌بینانه به زندگی داشته باشیم.

داشتن این انتظار که همه اتفاقات و رویدادهای دوروبرمان کاملا منطقی و به صورت خطی پیش بروند، به نظر غیرمنطقی می‌رسد و برخلاف قانون حاکم بر زندگی‌ست.

برای مثال موارد زیر را در نظر بگیرید:

کارمندی در طول سال چند روز مرخصی برای آخر سال خود ذخیره می‌کند ولی درست یک ماه قبل از پایان سال، مشکلی برایش پیش می‌آید و مجبور می‌شود که تمامی مرخصی‌های خود را استفاده کند و هیچکدام از پیش‌بینی‌ها، انتظارات و برنامه‌ریزی‌هایش برای آخر سال رنگ واقعیت به خود نمی‌گیرند.

یک شرکت، بودجه‌ای برای اعطای وام به کارمندان خود در نظر می‌گیرد. در حالت منطقی باید این بودجه بین همه کارمندان تقسیم شود و هرکسی متناسب با جایگاه و شرایط خود بخشی از این بودجه را به صورت وام دریافت کند ولی در عمل چنین اتفاقی نمی‌افتد و بخشی از کارمندان موفق به دریافت وام نمی‌شوند و انتظاراتشان که از نظر منطقی درست بود، برآورده نمی‌شود.

فردی که برنامه‌ریزی می‌کند هر روز ده صفحه کتاب بخواند تا در آخر سال سه هزار و ششصد و پنجاه صفحه کتاب خوانده شده داشته باشد ولی در عمل در انتهای سال کل صفحات مطالعه‌شده به هزار صفحه هم نمی‌رسد.

اینها همه مثال‌هایی از غیرمنطقی و غیرقابل پیش‌بینی بودن روند حاکم بر زندگی و اتفاقات روزانه دوروبرمان هستند. اتفاقا همین ویژگی زندگی و رویدادهای آن است که باعث می‌شود، داستان‌های واقعی و مرتبط با زندگی دیگران جذاب و شنیدنی باشد. در واقع مخاطب منتظر است تا ببیند که در مسیر داستان چه اتفاقاتی برای یک نفر می‌افتد و طرز برخورد او با اتفاقات چگونه است.

هنر اصلی هر کس در زندگی‌اش ساختن بهترین قصه از زندگی با مدیریت درست آن با وجود همه بی‌منطقی‌ها و اتفاقات غیرقابل پیش بینی حاکم بر آن است درغیراینصورت مدیریت و برنامه‌ریزی برای زندگی نیازی به مهارت و تجربه نداشت.

با توجه به این موضوع باید همواره سعی کنیم طبیعت زندگی را شناخته، درک کرده و خودمان را برای انواع و اقسام اتفاقات غیرمنطقی و غیرقابل پیش‌بینی آن آماده کنیم که با انجام این کار هم یکی از مهارت‌های لازم برای قصه گویی را آموخته‌ایم و هم اینکه به احتمال زیاد یک زندگی موفق را تجربه خواهیم کرد.

 

شاید دوست داشته باشید این مطالب را هم بخوانید:

در باب غیرعقلانی بودن حسادت به موفقیت دیگران

تعدد اهداف مانعی در مسیر موفقیت | اصل گرایی در زندگی

آموختن درماندگی مشکل بزرگ آدمی

این مطالب رو هم پیشنهاد می‌کنیم ببینید

2 دیدگاه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *